پدرش سید محمد تقی فرزند میرزا هدایت ا… مرجع بزرگ فارس بود که به هنگام تولد فرزندش در کربلا بسر می برد. شهید دستغیب در سن ۱۲ سالگی از نعمت داشتن پدر محروم گردید و از همان تاریخ سرپرستی مادر، سه خواهر و دو برادر خویش را بعهده گرفت. خاندان دستغیب از خاندان های اصیل و شریف استان فارس و شیراز است که سابقه ای ۸۰۰-۷۰۰ ساله دارد و از این سلسله رجال، دانشمندان بزرگ، ادباء و خطبای شایسته ای برخاسته اند. این خاندان با ۳۳ واسطه به حضرت امام سجاد علیه الصلوه و السلام می رسد.
تحصیل علم و معرفت
در سال های کودکی، از برکت هوش سرشار و استعداد شکوفایی که خداوند در ذاتش به ودیعه نهاده بود، دروس مقدماتی را خواند و پس از اتمام دروس سطح، امامت جماعت مسجد باقرخان را عهده دار گردید و پس از گذراندن سال ها رنج و مشقت و فقر شدید مادی، در سال 1314 به منظور ادامه تحصیل راهی نجف اشرف شد. ایشان خود در این باره می گوید: «در زمان رضاخان قلدر ملعون، ما را چند بار زندانی کردند. بناشان ضدیت با تبلیغ بود. بعد فشار آوردند که اصلاً باید از روحانیت بیرون بروی و 24 ساعت مهلت دادند که بنده خلع لباس کنم و از روحانیت بیرون بروم و مسجد و منبری نباشم، به ناچار فرار کردم و رفتم نجف و این هم خواست خدا وسیله خیری شد برای استفاده از محضر بزرگان». در آنجا از محضر استادانی چون مرحوم آیت الله حاج شیخ کاظم شیرازی[1]، آیت الله حاج سید ابوالحسن موسوی اصفهانی[2]، آیت الله العظمی حاج سید میرزا آقا اصطهباناتی[3] و آیت الله حاج میرزا علی آقا قاضی طباطبایی[4] که یکی از اعاظم اهل معرفت بود،کسب فیض نمود. در سن 24 سالگی موفق به کسب درجه اجتهاد از مراجعی چون آیات عظام آقا ضیاء عراقی[5]، شیخ کاظم شیرازی و سید ابوالحسن اصفهانی گردید. شهید دستغیب صاحب هشت اجازه اجتهاد بود.
پس از مراجعت از نجف اشرف، ضمن اقامه نماز جماعت در مسجد جامع عتیق و تنویر افکار عموم، تحصیل و فراگیری علم و دانش را ادامه داد و خدمت فقیه و عارف نامی مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی رسید و با بهره گیری از مراحم آن بزرگوار، مدارج عالیه ای را در عرفان طی کرد و بالاخره همنشینی و رفاقت با حضرت آیت الله نجابت[6] جملگی موجب آزادی از قیود عالم طبع گردید و آرزویی جز تقرب به ذات مقدس پروردگار و وصال او برایش باقی نگذاشت.
بزرگ منشی و ساده زیستی: شیوه اولیاء
شهید دستغیب در خانه ای محقر و ساده که بی شباهت به خانه اجداد طاهرینش نبود، زندگی را به سر می برد و از هرگونه تجملات و مظاهر فریبنده دنیا پرهیز می نمود. ارادت به اهل بیت عصمت و طهارت (ع)، تقوی، زهد، صبر، اخلاق حسنه، قدرت بیان و قلم از صفات بارز وی به شمار می رفت. خوراکش کمتر از یک چهارم نان جوین بود که آن را با مقداری پیاز، نمک و گاه مختصری پنیر می خورد و از خوردن گوشت پرهیز می نمود، چنانکه ریاضت های شرعی مداوم، مجاهدات و ترک شهوات، او را ضعیف و رنجور ساخته بود. شب ها را با عبادت و تهجد به صبح می رسانید و بسیار روزه می گرفت. عشق به روضه حضرت ابی عبدالله ریشه در جانش داشت و شب های عاشورا لباس سیاه عزا به تن می کرد. غالباً اول وقت به نماز می ایستاد و در آن هنگام گویی که دیگر در این دنیا نبود. اوقات ایشان یا به عبادت و تلاوت قرآن و ذکر می گذشت و یا به نگارش و یا به کمک و همدردی با نیازمندان.
به مردم علاقه زیادی داشت و سر و کار ایشان با افراد طبقه پائین جامعه بود که همواره به یاری و حل مشکلات آنها می شتافت. معمولاً خاموش بود و با دقت به سخنان افراد گوش می داد و سخنان درست آنها را می پذیرفت. با دشمنانش نیز رفتاری شایسته داشت و به هیچ کس اجازه نمی داد که از مخالفین ایشان بدگویی کند. حتی گاهی با تعریف از مخالفین خود، آنها را به شگفتی می انداخت. وی در محیط خانه منشاء خیر و برکت بود. همسر ایشان در این باره می گوید:
«در امور زندگی به من اختیار تام داده بودند. هرکاری که انجام می دادیم. هیچ ایرادی نمی گرفتند، چون می دانستند که راه ما راه خودشان و هدف ما یکی است. با بچه ها خیلی مهربان بودند. در اوقات فراغت در حیاط با بچه ها قدم می زدند و آن گونه که بچه ها و نوه ها دلشان می خواست، با آنها رفتار می نمودند. ایشان در کارهای خانه هم علاوه بر کارهای شخصی خود به ما کمک می کردند. به کرات می گفتند: من اجازه امر کردن به خودم نمی دهم. ایشان بسیار کم خوراک، دائم الوضو و اهل تهجد و ذکر و دعا بودند.»
فرزند شهید نیز در مورد نقش ارزنده پدر در منزل چنین اظهار می دارد:
«... در ایام مریضی مرحوم والده، از بچه ها نگهداری می کردند. فراموش نمی کنم که حتی از نظافت کردن بچه ها ابایی نداشتند. حتی خودشان خانه را جارو می کردند. ایشان مانند جدشان رسول خدا بودند؛ اذا کان فی بیته کان فی محنه اهله یعنی آن هنگام که در خانه بود، غمخوار اهل خانه بود.»
دریای فضیلت و کرامت
فضائل اخلاقی آن شهید سعید زبانزد خاص و عام بود. حضرت آیت الله نجابت از همسنگران قدیمی وی می فرماید: «ملاقاتی با آیت الله دستغیب نداشتم، مگر آنکه ایشان در آن صحبت از خدا و معارف اهل بیت داشته باشند.» عالم ربانی و فقیه عالیقدر مرحوم حاج آقا شیخ محمد کاظم شیرازی به هنگام اعطای اجتهاد به ایشان، در مورد وی می نویسد: «او از هر اخلاق ناشایستی پاک و به هر اخلاق شایسته ای آراسته است.»
حضرت امام نیز با بیاناتی روشن، اخلاق و خلقیات شهید محراب را به تصویر می کشند و او را «مربی محرومان»، «هدایت کننده مردم»، «معلمی بزرگ»، «عالمی عامل» و بالاتر از همه «متعهد به اسلام» و «شخصیتی ارزشمند» می نامند.
شهید دستغیب به درجات والایی از معنویات دست یافته بود که در سیر وحدانیت رب ا لعالمین، کمتر کسی به این مراحل می رسد و پی به این عوالم می برد. از وی که در تمام عمر دارای نفسی مطمئن بود،کرامات زیادی نقل شده است. گاهی خبر از هنگام مرگ فردی می داد، گاه کودک محتضری را به اذن خدا زنده نگاه می داشت و گاه با عملی که حاکی از اشراف وی نسبت به واقعه ناگفته ای بود، موجب شگفتی می گردید. روزی شخصی دست دو فرزندش را گرفته و از شهرستان بوشهر جهت زیارت آقا رفته و در بیان علت این ملاقات چنین اظهار داشته بود: «چند روزی است یکی از فرزندانم سخت مریض شده است و پزشکان گفته اند باید در شیراز بچه ات را معالجه کنی. من هم از لحاظ مالی تنگدست بودم. به حضرت ولی عصر (عج) متوسل شدم و پس از گریه و زاری فراوان در حال خواب و بیداری به من گفتند ناراحت نباش. به شیراز برو. نماینده ما آقای دستغیب در آنجاست. حاجت تو را برآورده می کند. بعد آن شخص خدمت آقا رسید و ایشان بدون هیچ مقدمه ای فرموده بود: «ناراحت نباش که خودم وجه بیمارستان فرزندت را فراهم می کنم.»
داستانی شگفت تر از داستان های شگفت
اما شگفت تر از همه کراماتی که در کتاب «داستان های شگفت» در مورد اولیاء خدا نقل شده، حکایت زیر است که توسط یکی از دوستان نزدیک ایشان، آقای سودبخش مشاهده گردیده است:
«... شهید بزرگوار حضرت آیت الله دستغیب بسیار مقید بودند نماز را اول وقت بخوانند. حتی در مسافرت ها و سالیان درازی که خدمت آن بزرگوار بودم، به ندرت به یاد دارم که سر وقت نماز نخوانده باشند. در یکی از مسافرت های عمره که خدمت ایشان بودیم، بلیط هواپیما یکسره برای جده فراهم نشد. بلیط هواپیما از تهران به بیروت و از بیروت به جده تهیه شد. در فرودگاه بیروت به طور ترانزیت چند ساعتی ما را نگاه داشتند. نزدیکی های مغرب بود که هواپیما برای پرواز به جده آماده شد. حضرت آیت الله شهید دستغیب خیلی سعی می کردند اگر میسر باشد هواپیما تأخیر کند تا بشود نماز را سر وقت خواند، ولی میسر نشد و وارد هواپیما شدیم. در داخل هواپیما زیاد معطل شدیم. ایشان خیلی ناراحت بودند که نماز نخوانده اند. چند مرتبه خواستند پیاده شوند، گفتند مسافرین همه سوارند، الان حرکت می کنیم. بالاخره تأخیر هواپیما به قدری شد که حساب کردیم وقتی به جده می رسیم ممکن است وقت نماز گذشته باشد و نماز قضا گردد. حضرت آیت الله دستغیب با حالت پریشان و ناراحت گفتند: پیاده شویم هر چند هواپیما برود و ما جا بمانیم، اما در هواپیما بسته بود. ایشان با حالت توجه مخصوص و سکوت چند دقیقه ای سراپا ایستاده بودند که هواپیما برای حرکت روشن شد. به مجرد روشن شدن هواپیما شعله های آتش از موتور آن نمایان گردید. با عجله هواپیما را خاموش و در آن را باز کردند و از مسافرین خواستند که هر چه زودتر پیاده شوند. آیت الله دستغیب با خوشحالی زائدالوصفی با دوستان پیاده شدند و مرتب می فرمودند: «نماز، نماز» کارکنان هواپیما می گفتند حداقل 4 ساعت تأخیر داریم تا هواپیما آماده حرکت شود. به مجرد رسیدن به سالن فرودگاه ایشان به نماز ایستادند. نماز مغرب و عشاء را با توجه و شکرگزاری خاصی انجام دادند. سلام نماز را که دادند، مامورین گفتند: آقا سوار شوید که نقص هواپیما برطرف شده و می خواهیم حرکت کنیم!»
ارائه طریق و استمرار رسالت پیامبران
از دیگر خصوصیات ارزنده این شهید والامقام، برگزاری مراسم هفتگی دعای کمیل و هدایت و ارشاد مردم بود که در آن هنگام کم نظیر بود. بیان شیوا و نفوذ کلام ایشان گمراهان بسیاری را به راه آورد و موجب توبه گنهگاران زیادی شد. در حقیقت، در دوران طاغوت به رغم فشار و تباهی عالمگیر دستگاه حاکم، مجالس دعای کمیل ایشان اثری شبیه تأثیر صحیفه سجادیه و مبارزه منفی ائمه اطهار (ع) داشت.
پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی نیز با آنکه نمایندگی مردم فارس و امامت جمعه شهر شیراز را بر عهده داشت، بیشتر به ارشاد مردم همت می گمارد تا انجام امور دولتی. ایشان به دولت اسلامی ارج می نهاد و در امور مربوط به اداره استان و یا شهر دخالتی نمی کرد. معتقد بود که اگر دخالت هایی صورت گیرد. هرج و مرج بوجود خواهد آمد. می فرمود مسئولین دولتی باید وظایف قانونی خود را انجام دهند و ما هم ارشاد و هدایت و اصلاح و تربیت اخلاقی مردم را بعهده داشته باشیم که رسالت پیامبران است و موجب می شود کار دولت را به صلاح و فلاح برساند وگرنه دوگانگی در اداره امور موجب بیگانگی مردم از حکومت و اسلام خواهد شد و تشتت و تفرقه و جدایی و طرح مسائلی که به سود انقلاب نخواهد بود، در پی خواهد داشت.
شهید بزرگوار آیت الله دستغیب، در میان مردم و با آنها زندگی می کرد و این امر را سعادتی انکار ناپذیر می دانست. یکی از محافظین ایشان می گوید: «روزهای جمعه حدود ساعت 5 /11 ظهر برای رفتن به نماز جمعه آماده می شدیم و هر چه اصرار می کردیم که اجازه بدهند ماشین برای رفتن آماده کنیم، قبول نمی کردند و می گفتند که می خواهم در این کوچه ها در میان مردم باشم تا اگر کسی سؤالی و یا گرفتاری داشته باشد و خجالت بکشد به منزل بیاید، به کارش رسیدگی کنم». با آنکه بارها از وی خواسته شده بود که منزل خویش را از درون کوچه های پر پیچ و خم و قدیمی شهر تغییر داده و به جایی رحل اقامت افکند که حفاظت و حراست از ایشان امکان پذیر باشد، نپذیرفت. او می فرمودکه در بین مردم بوده ام و تا آخرین نفس هم باید در بین اینان و با ایشان باشم و در سختی و شادیشان شریک و سهیم. بنابراین در همان خانه ساده و بی آلایش سکونت نمود و در همان کوچه های پر پیچ و خم هم به شهادت رسید. ماشین ضد گلوله و مسائلی از این قبیل که نگاه حسرت آمیز مردم را بخود می کشید و آه و درد و رنج را از نهادها بر می آورد، در زندگی وی راه نداشت. او معتقد بود که تشریفات، جدایی آفرین است و همه مصائب از جدایی است. در خانه ایشان به روی همه باز بود و به جوانان از هر طبقه و گروه عشق می ورزید و آنها را تکیه گاه واقعی و حقیقی حکومت و انقلاب می دانست. درباره ایشان می فرمود: «علیک بالاحداث فانهم اسرع الی کل خیر» جوانان را دریابید، چرا که آنها بر پاکی و خیر مشتاق ترند.
در صحنه سیاست و مبارزه علیه تهاجم فرهنگی
مبارزات سیاسی این شهید بزرگوار از هنگامی شروع شد که اساس دین را با روی کار آمدن رضاخان در خطر دید و در منابر و سخنرانی ها مردم را از توطئه آگاه می نمود؛ به ویژه با کشف حجاب که از نخستین برنامه های ضداسلامی و زمینه ساز نشر منکرات و مفاسد در سطح جامعه و در نهایت نفوذ و سلطه هرچه بیشتر اجانب و بیگانگان برهمه شئون میهن اسلامی بود، به شدت مخالفت می کرد. هنگامی که رضاخان بنای مخالفت با روحانیون را گذاشت، باز هم او در صف اول مبارزه قرار داشت. تفنگ به دست های رضاشاه مانع از منبر رفتن و سخنرانی وی می شدند و به قول خود شهید، کار این مزاحمت ها و اخلالگری ها به جایی رسید که او ناگزیر روی زمین می نشست و مردم را موعظه می کرد و در جواب اعتراض مأمورین هم پاسخ می داد که: «مرا از منبر رفتن منع کرده اند، نه از سخن گفتن بر روی زمین.»
در اواخر سال 1341 که با طرح لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی، زمزمه مخالفت از قم به رهبری امام امت برخاست و نخستین اعلامیه رهبر عظیم الشأن انقلاب اسلامی از قم به دست شهید دستغیب رسید، صریحاً اعلام نمود: «کلاً و دربست در اختیار اسلام هستم.» و از آن به بعد لحظه ای آرام نگرفت و حرکت خود را دقیقاً با کم و کیف حرکت امام تنظیم و از هرگونه تندروی و کندروی به شدت پرهیز کرد. از آنجا که همکاری دیگر علما نیز ضروری بود، ایشان به خانه فرد فرد علمای آن روز رفت و با هر زبان و برنامه ای که بود، جز دو سه نفر، بقیه را راضی به شرکت در مجلس هفتگی عمومی در شب های جمعه در مرکز مبارزات (مسجد جامع شیراز) کرد و با سخنرانی های افشاگرانه و آتشین خود مردم را روشن و آماده مبارزه با طاغوت نمود. نوار سخنرانی های ایشان در سطح کشور پخش می شد و برخی از سخنرانی ها به قدری مؤثر و نافع بودند که به دستور حضرت امام تکثیر و در سطح وسیعی توزیع می شدند.
در اسناد ساواک آمده است که ایشان پس از تصویب طرح شش ماده ای اظهار داشته است: «امروز می خواهم بگویم اسلام در خطر است. بی حرمتی به شما می کنند. انتخابات زنان چه معنا دارد؟ ارمغان هایی که اروپائیان برای ما آورده اند غیر از بی عفتی و بی عصمتی چیز دیگری نیست. خانمی که همیشه جلوی میز توالت است، چطور می تواند در انتخابات شرکت کند؟ مگر مرد در ایران کم است یا قحط است که بخواهند زن ها را به مجلس شورای ملی ببرند؟ می گویند «ارتجاع سیاه»، «مفت خورها». حلقومت گندیده باد! علما جانشین پیغمبرند. مردم نگذارید به علما توهین کنند. آنها عمامه ها را سوزاندند تا آثار پیغمبر را از بین ببرند. شما امروز دست هر روحانی و سیدی را که دیدید، ببوسید. والله بوسیدن دست سید از بوسیدن ضریح شاه چراغ بهتر است. دست سید را بوسیدن، تجلیل از علما و تجلیل از دین است. خرد باد دهان کسی که بگوید روحانی مفت خور است و خرد باد قلم کسی که بنویسد روحانی آماده خور است... علمای اسلام چشم مردم هستند. تا می آئیم در باره شاه و دولت صحبت کنیم، ما را جلب می کنند. می گویند فلان کس که پای منبرنشسته بود، جاسوس اطلاعات و سازمان های زهرماری بود. این جاسوسان پست ترین افراد اجتماع هستند. خداوند قسم خورده روز قیامت آنها را حلق آویز کند».
شهید دستغیب پیوسته بر دامنه مبارزاتش می افزود تا آنجا که به شهادت اسناد ساواک، در تاریخ 1 /1 / 42 اعلام می دارد که تاکنون دو بار از آیت الله حکیم اجازه جهاد خواسته ام، اما جوابی نرسیده است. همچنین در تاریخ 8/ 1/ 42 مأمورین اطلاعاتی گزارش می دهند که ایشان بر منبر افراد را تشویق و تحریک به جهاد و کفن پوشی می نماید و بالاخره در مورخه 10 /1 /42 سرلشگر پاکروان حکم تبعید ایشان را صادر می کند.
از آنجا که سیاست حمایت از بی فرهنگی های بیگانگان، کشور را به سوی نابودی می کشانید، ایشان عمدتاً با تکیه بر فرهنگ اسلامی به مبارزه علیه تهاجم فرهنگی اجنبی می پرداخت. اسناد ساواک در این زمینه چنین گزارش می دهد:
«... مدرسه منصوریه و مدرسه قوام و غیره، حکومت یا اوقاف در آن را بسته و نمی گذارد طلبه ادامه درس بدهد. من دل پرخونی از دست این فرهنگ و فرهنگیان دارم. شما را به خدا بگویید چرا زنی که دین ندارد و یا بهتر بگویم بهایی است، معلم دینی یا تاریخ بشود؟ این فرهنگ نیست. خانه فساد است. رئیس دانشگاه که یهودی باشد و زنش بهایی، آیا اولاد شما دیندار می شوند؟ می خواهند مملکت را به دست یهودیان بسپارند. چرا با تهدید و ارعاب حقایق را نگوئیم؟ ما زنده باشیم و بگذاریم اسرائیل و جاسوسانش بر فرهنگ کشور اسلامی حکومت کنند؟ نه، این عملی نیست. ما می جنگیم. آنها با مراجع تقلید جنگ دارند. ما در جنگ هستیم با مخالفین اسلام. ما طرف هستیم با هیئت حاکمه فاسد که دارد کمک می کند به بهایی هایی که دشمن دین و استقلال مملکت می باشند. اینها جاسوسان را در بلاد مسلمان و کتاب های آنها را در بین مسلمین پراکنده نموده اند. تمام پست های حساس مملکت را به دست آنها داده اند. شما، هم می گوئید مسلمانید و هم کمک به آنها می کنید که دو هزار نفر آنها بروند لندن و علیه مسلمانان و علما جلسه بگیرند. همه دلشان از دست شما هیئت حاکمه فاسد خون است».
پس از دستگیری حضرت امام در 15 خرداد 1342، شب هنگام مأمورین شاه و رنجرهای مخصوص گارد، از تهران به شیراز آمدند و به خانه ایشان حمله کردند. ساعت حدود 3 بعد از نیمه شب بود و مردم که احتمال چنین یورش وحشیانه ای را می دادند، از سر شب در منزل و کوچه و مسجد مجاور مانده بودند و در برابر یورش مأمورین مقاومت می کردند. عده ای نیز ایشان را به منزل همسایه بردند. مأمورین با شکستن شیشه ها و در و پنجره، به ضرب و شتم مردم بی دفاع حتی زن ها و کودکان پرداختند و عده زیادی را مجروح کردند. خانم ها را به سختی کتک زدند، به طوری که جای ضرباتشان حتی پس از گذشت 15 سال هنوز بر بدن علویه خانم، همسر شهید باقی بود.
پس از گذشتن دو روز و تعطیل عمومی شیراز و کشتار عده ای، از آن جمله همشیره زاده ایشان، شهید خلیل دستغیب و بازداشت حدود 500 نفر از وابستگان و ارادتمندان معظم له توسط فرمانداری نظامی، ایشان برای مقامات دولتی پیغام فرستادند که اگر به خاطر دست یافتن به من مردم را این طور اذیت می کنید، من حاضرم به دو شرط خود را معرفی نمایم. اول اینکه همه کسانی که زندانی شده اند، آزاد شوند و دوم اینکه حاضر به تهران رفتن و محاکمه شدن نیستم. پاسخ دادند هر دو شرط را می پذیریم، ولی چون شخص شاه مکرر دستور داده و بازخواست نموده، چاره ای از تهران رفتن نیست، اما به خاطر راحتی، شما را با هواپیما می فرستیم. سپس استاندار وقت به اتفاق رئیس ساواک خدمت ایشان رفتند و نامبرده را با یک فروند هواپیمای اختصاصی به تهران اعزام و مستقیماً روانه زندان عشرت آباد کردند.
در سال 1343 نیز یک بار دیگر مزدوران رژیم مانند دفعه قبل نیمه شب به منزل ایشان ریختند و باز مستقیماً ایشان را به تهران و زندان قزل قلعه منتقل کردند که پس از آزادی مدت 3 روز میهمان حضرت امام خمینی بود.
این شخصیت بزرگوار در حرکت دادن به مبارزات مردم مسلمان فارس علیه رژیم مزدور شاه نقش بسیار مهم و مؤثری داشت. افشاگری های بی پروای او در مورد جشن هنر فسادانگیز شیراز، حرکت های اسلامی مردم فارس را عمق بیشتری بخشید و سخنرانی ها و حضورش در تظاهرات و راهپیمایی ها و مبارزات امت مسلمان منطقه، پشتوانه محکمی برای مردم ستمدیده بود. یکی از این اقدامات ابراز مخالفت شدید با برنامه جشن هنر شیراز در سال 1356 بود. برنامه سالیانه جشن هنر توسط دربار در شهر شیراز تشکیل می شد و با صرف بودجه ای هنگفت گروهی از خارجیان نیز در آن شرکت می کردند و انواع فحشاء را مرتکب می شدند. آنان در ماه مبارک رمضان نمایشنامه ای را با عنوان «خوک بچه آتش» درست کردند که ضمن آن رسماً عمل جنسی را در ملاء عام انجام می دادند و برنامه مزبور قرار بود ده روز یا دو هفته ادامه داشته باشد.
فردای نخستین روز اجرا، شهید دستغیب پس از نماز عصر، چنان از این برنامه انتقاد نمود که مأمورین در بیرون شبستان ضبط صوت ها را توقیف کردند و نوارها را گرفتند. عصر همان روز از طرف مقامات دولتی برای ایشان پیغام فرستاده شد که شما کوتاه بیایید، ما خودمان جلوگیری می کنیم، مبادا در شهر آشوب شود. اما برنامه برای دومین روز نیز تکرار گردید، لذا فردای آن روز ایشان مجدداً با تهدید صریح و اتمام حجت، سخنرانی مبسوطی بدین مضمون ایراد نمود:
«اگر یک بار دیگر این ماجرا تکرار شود، وظیفه مردم است که خودشان بریزند و بساطشان را به هم بزنند. هرچه هم پیش آمد، به عهده دولت است و سببش را مأمورین فراهم کرده اند. از هم اکنون من مجرم را معرفی می کنم. خود مقامات حکومتی مجرمند که مردم را این گونه تحریک می کنند و باعث آشوب و ناامنی می شوند» گزارشات ساواک هم در مورد بیانات ایشان بسیار جالب و خواندنی است:
«یک چیزی شنیدم، جشن خوک! عجب اسمی هم دارد! آنهائی که به اینجا می روند، نر و ماده با هم، از خوک هم پست ترند... زن و مرد هم مانند خوک ها می رقصند... آنهایی که می روند برای تماشای آن، میمون و خوک هستند... خدا لعنت کند کسانی را که در این جشن شرکت می کنند... موسس آنها هم خوک است. لعنت باد بر آنها. تا کی این مملکت و این جوان ها را می خواهید گمراه کنید و به دست استعمار بدهید و منحرف کنید... خدا لعنت کند افتتاح کننده جشن هنر[7] را.»
پس از این بیانات آتشین، شورای امنیت استان به سرعت تشکیل شد و برنامه جشن هنر شیراز فوراً تعطیل گردید. در سال 1357 نیز ساواک با اذعان به وقاحت برنامه، اقدام به درج گزارشی به شرح زیر در بولتن ویژه کرد:
«جشن هنر شیراز نمایشنامه ای تحت عنوان «خوک بچه آتش» را به معرض نمایش درآورد که صحنه هایی از آن بر خلاف عفت عمومی بود. سید عبدالحسین دستغیب که از روحانیون افراطی طرفدار خمینی است، روز 11/ 4/ 37 در مجلسی که با شرکت قریب 6 هزار نفر در مسجد جامع شهر شیراز برگزار شد، طی سخنانی که جنبه تحریک آمیز و خلاف مصالح مملکتی داشت، از برنامه های جشن هنر شیراز انتقاد و اظهار نمود: «برای سومین بار اخطار می کنم که امسال نباید جشن هنر یا بی هنر در شیراز برگزار گردد. آنها می خواهند با برگزاری این جشن مردم را از راه دین منحرف سازند.»
ایشان در واقعه دی ماه 1356 نیز در برابر مقاله توهین آمیزی که نسبت به حضرت امام در روزنامه اطلاعات به چاپ رسیده بود، به شدت به موضعگیری پرداخت. در گزارش مورخه 24/ 10 /56 مأمورین ساواک اظهارات ایشان را بدین شرح درج گردیده است: «خمینی مرجع تقلید چند میلیون شیعه می باشد و چون روزنامه اطلاعات به وی تهمت هایی زده طبق قانون عاملین این امر بایستی تحت تعقیب قرار گرفته و از یک تا سه سال زندانی شوند.»
در همان سال ایشان مدتی در منزل خود در محاصره ساواک بسر برده و هنگام اوج گیری مبارزات و پس از کشتار 5 رمضان در مسجد نو شیراز توسط رژیم سفاک، به مدت 2 هفته مسجد جامع، دژ استوار مبارزات تعطیل شد. با شروع حکومت نظامی و پس از حادثه خونین 17 شهریور 1357، مأمورین شبانه به منزل ایشان رفته و او را در حال بیماری و تب بازداشت، ابتدا به کمیته شهربانی و پس از آن به زندان اعزام کردند. اما، پس از چند ماه زندانی و تبعید، وی در میان استقبال با شکوه مردم به شیراز بازگشت.
شهید والا مقام محراب در دوران تبعید امام در نجف اشرف، چندین نوبت به ملاقات ایشان شتافت. اخبار ایران و مبارزات جاری را به عرض ایشان رساند و با کسب رهنمودهای ارزشمند امام به ایران مراجعت نمود. وجود شهید دستغیب همیشه منشاء خیر و برکت بود. آقای هاشمی رفسنجانی در این مورد می گوید: «در غیاب امام که دسترسی گاهی به امام مشکل بود، بعضی مسائل را در داخل با آقایان مشورت می کردیم. یکی از شخصیت هایی که همیشه مورد مشورت بود و نظراتش هم همیشه برای ما مفید بود، شهید دستغیب بودند.»
حضرت آیت الله دستغیب جهت روشن کردن افکار مردم به شهرهای مختلف از جمله فسا، مرودشت، کوار، داراب، فیروزآباد، اصطهبانات، نی ریز، سوستان، اقلید، آباده و. .. مسافرت می نمود و موجب تحولات عظیم در اجتماعات مردمی می گردید.
یکی از زیباترین حرکت های باعظمت ایشان در سال 1357 که موجب رعب و وحشت رژیم سرسپرده گردید، بدین شرح در گزارش 10/10/ 57 ساواک منعکس گردیده است: «برابر اطلاع واصله: مورخه 26/ 9/ 57 آیت الله دستغیب در بیمارستان نمازی شیراز اظهار نمود که از تاریخ فوق حکومت نظامی اسلامی است و ظرف 48 ساعت حکومت نظامی اسلامی، هیچ کس جهت دادخواست و یا رسیدگی به کارهای خود به ادارات مراجعه نکند. به خود من مراجعه کنید تا مشکلتان را حل کنم.»
با اوج گیری انقلاب اسلامی و نزدیک شدن لحظه پیروزی نهایی، در 22 بهمن 57 ایشان با رئیس شهربانی تماس گرفت و به او فرمودکه خود را تسلیم کند و به فکر جان خود و مردم باشد و چون سقوط نزدیک است خود و دیگران را به کشتن ندهد. البته یگان های ارتش و مخصوصاً ژاندارمری یکی پس از دیگری تسلیم شدند. با اینکه هنوز پیروزی انقلاب اعلام نشده بود؛ اما منزل آن شهید بزرگوار از سران نظامی و درجه داران و افسران مرتباً پر و خالی می شد.
التفات به ارتش و سپاه پاسداران و سرکشی به سربازخانه ها و صحبت به افراد، همچنین شرکت در مراسم صبحگاهی شهربانی و همگامی با قوای انتظامی و نظامی در اوایل پیروزی انقلاب موجب گردید که ارتش در منطقه فارس به زودی انسجام خود را بازیابد.
شهید آیت الله دستغیب پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، نمایندگی مردم فارس در مجلس خبرگان را عهده دار گردید و در پی درخواست اهالی شیراز با امضاء طوماری به طول 80 متر، از سوی حضرت امام به امامت جمعه شیراز منصوب شد.
من اطاع الخمینی فقد اطاع الله
شهید بزرگوار، حضرت آیت الله دستغیب چنان عظمت وجودی حضرت امام و اتصال ایشان به مبداء وحی را دریافته بود که اطاعت از ایشان را همان اطاعت از خداوند سبحان می دانست و سرپیچی از فرمان امام را نافرمانی خدای تعالی. او عارفانه می گفت: «من اطاع الخمینی فقد اطاع الله» و بنا بر همین اعتقاد از همان آغاز نهضت اسلامی تا پایان عمر همواره پشت سر ایشان حرکت می کرد و از نظر خاص و عام سخت ترین مدافع ولایت فقیه بود.
در ماجرای وقایع خرداد 1342، آن قدر به مقاومت ادامه داد تا بالاخره هنگامی که از طرف دستگاه مأمورین رده بالا و افسران عالی رتبه به شیراز آمدند و خواستند با ایشان ملاقات کنند، حاضر نشد و فرمود هر چه آقایان قم بگویند، حرف ما هم همان است. رئیس ساواک وقت سرلشگر پاکروان مستقیماً به شیراز آمد، اما شهید دستغیب او را نپذیرفت. پاکروان پیغام فرستاد که: «غرض شما از این هیاهو و سر و صدا چیست؟ بیایید بنشینید، تفاهم کنید.» ایشان فرمود: «بروید با قم و امام امت تفاهم کنید. ما پیرو ایشان هستیم. هر چه بفرمایند ما هم اطاعت می کنیم».
شهید دستغیب معتقد بود: «مسئله امام، مسئله شخص ساده ای نیست که انسان فکر کند حالا ایشان یک مرجعی هست که حرفی می زند و ما هم باید انجام دهیم. مسئله خیلی بالاتر از اینهاست. در بسیاری از مسائلی که ما خدمت امام می رفتیم، اصلاً مسائلی که امام می گفت احساسمان این بودکه شاید از خودش نیست که این حر فها را می گوید و چیزهایی بودکه فوق تصور بوده. در بسیاری از جزئیات که امام را در جریان نگذاشته بودیم حرفی که می زد تطبیق داشت با طرح نظامی که طرح کرده بودیم.»
ایشان همان قدر که نسبت به مقام امامت و رهبری تولی داشت، از هر عنصری که در جهت خلاف امام بود، به شدت تبری می ورزید. چنانکه خود می فرمود: «هنگامی که در مجلس خبرگان قانون اساسی دیدم بنی صدر در مورد ولایت فقیه که اساس نظام الهی جمهوری اسلامی است، آن هتاکی ها را نمود، بر خود واجب دانستم به دفاع از ولایت فقیه برخیزم و مطالبی را از تربیون مجلس بیان نمایم.» نمونه دیگری از تبری وی، تنفر شدید از گروه گرایی و گروهک ها بود که همواره در سخنانش آنها را نصیحت می فرمود و به تبعیت از حق فرا می خواند.
همسر شهید در مورد علاقه و ارادت ایشان به حضرت امام می گوید: «هرگاه حاج آقا با امام امت دیدار داشتند، در بازگشت بیش از حد خوشحال و شاداب بودند. همیشه خودشان را موظف می دانستند که اخبار رادیو و تلویزیون و بخصوص صحبت های امام امت را گوش کنند و یادداشت نمایند. ایشان در سخنرانی های خود صحبت های امام را محور قرار می دادند».
هنگامی که به محضر امام شرفیاب می گردید، همچون عبدی در مقابل مولایش و عاشقی در برابر معشوق به زمین می نشست و در یکی از ملاقات ها با امام فرموده بود: «در محضر امام مرا یارای سخن گفتن نیست. لذا بایستی مطالب لازم را خلاصه و فشرده کنم.» هم او بود که خطاب به یکی از نمایندگان مردم شیراز در مجلس اظهار داشت: «پسرجان! باید باورت بیایدکه حضرت امام نایب امام زمان (عج) است. تصور کن با امام زمان چگونه باید رفتار کرد؟ احترام به امام، احترام به امام زمان (عج) است. احترام به امام زمان، احترام به خداوند متعال است. می خواهی عزت پیداکنی، عزت در تبعیت از امام است.»
در اواخر عمر احوال ایشان طوری شده بودکه وقتی صحبتی از امام به میان می آمد، چندین بار پشت سر هم می گفت امام، امام، امام، چه امامی! و سپس آه می کشید، مثل اینکه آن چیزی را که از امام یافته بود، نمی توانست بیان کند. هیچ گاه اسم امام را تنها نمی برد و اظهار می داشت که پیروی از ایشان باعث افتخار من است. او این اطاعت را قولاً و عملاً نشان می داد و هرگز دیده نشد که در برابر امام و فرامینش و یا دولتی که مورد تأیید حضرت امام باشد، به اجتهاد و رأی و استنباط خویش استناد جوید. به تعبیر رهبر کبیر انقلاب او متعهد به اسلام و جمهوری اسلامی بود و تا روزهای آخر عمرش چه در خطبه ها، چه در سخنرانی ها و چه در مصاحبه ها و چه در مقالاتی که می نوشت وظیفه خود را و اجتماع را و گویندگان را در تقویت ولایت فقیه می دانست و می گفت اگر می خواهید به رژیم طاغوتی برنگردید، باید ولایت فقیه را تقویت کنید. حکومت الله به پرچمداری ولایت فقیه است.حضرت امام ایشان را از مفاخر اسلام می دانست.
پی نوشت ها
[1] حاج شیخ کاظم شیرازی در حدود سال 1290 قمری در شیراز متولد گردید. در دوران تحصیل از محضر استادانی چون حاج شیخ حسنعلی تهرانی و آیت الله میرزا محمد تقی شیرازی کسب فیض نمود. ایشان در سال 1367 قمری وفات یافت.
ر.ک: حسن مرسلوند، زندگینامه رجال و مشاهیر ایران. ج 4، ص 153.
[2] حضرت آیت الله حاج سید ابوالحسن اصفهانی (1277- 1365 ه ق) در یکی از مضافات اصفهان متولد گشت. در سال 1307 به عراق عزیمت نمود و نزد آخوند ملا محمد کاظم خراسانی و میرزا محمد تقی شیرازی به تکمیل تحصیلات پرداخت. پس از فوت مرحوم شریعت، ریاست مطلقه امامیه به او منتهی و شهرتش به شرق و غرب عالم رسید و مرجع کل گشت. از فضائل او همین بس که توقیعی شریف از حضرت صاحب الامر (ارواحنا له الفداء) برایش صادر گردید که در آن وعده نصرت و یاری به کلمه «نحن تنصرک» فرموده بودند. وی دارای رساله عملیه ای به نام «صراط النجاه» است و در انقلاب 1320 ه ق عراق جزو رهبران جامعه شیعه بوده و یکبار نیز از عراق تبعید گردیده است.
ر.ک: کوثر، ج 1، ص 308 / شیخ عباس قمی، مشاهیر دانشمندان اسلام، ج 4، ص 375.
[3] حاج سید میرزا آقا اصطهباناتی از مراجع تقلید نجف بشمار می رفت که پس از فوت مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی بسیاری از مردم فارس از ایشان تقلید می کردند. وی به محقق، موفق، متکلم، فقیه و جامع معقول و منقول شهرت داشت و از جمله شاگردانش مرحوم آیت الله العظمی نجفی مرعشی بوده است. میرزا آقا اصطهباناتی در یکی از حجرات صحن مطهر حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) مدفون است.
[4] عارف نامی حضرت آیت الله سید علی قاضی طباطبائی فرزند مرحوم سید حسین، از استادان بزرگوار عرفان و معارف الهی و صاحب مکاشفات و کرامات بسیار در 13 ذی الحجه 1285 ه ق چشم به جهان گشود. روش عرفانی مرحوم قاضی همان رویه استاد بزرگش مرحوم آخوند ملاحسینقلی همدانی بود که برای وصول به معرفت نفس، نفی خواطر را دستور می داد. بدین طریق که سالک برای نفی خواطر و اندوخته های ذهنی، باید مقدار نیم ساعت یا بیشتر در هر شبانه روز معین و در آن وقت توجه به نفس خود نماید در اثر این توجه رفته رفته خواطر از او نفی شده و به تدریج معرفت نفس حاصل خواهد گردید و شیوه آن دو راه است: 1) تلاوت قرآن مجید و التفات به معانی آن 2) توسل به حضرت ابی عبدالله (ع) برای رفع حجاب و برداشته شدن موانع نسبت به سالکین راه. حضرت آیت الله قاضی در 6 ربیع الاول 1366 در نجف اشرف دار فانی را وداع گفت.
ر.ک: محمد شریف رازی، گنجینه دانشمندان، صص 910-906.
[5] آقا ضیاءالدین عراقی از علمای بزرگ نجف و از شاگردان آخوند ملامحمد کاظم خراسانی بودکه به حسن بیان شهرت داشت. وی یکی از مراجع تقلید بشمار می رفت. در سال 1320 هجری شمسی دار فانی را وداع گفت.
ر.ک: مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران. ج 6، ص 125.
[6] مجذوب واصل و عارف کامل، حضرت آیت آلله شیخ حسنعلی نجابت، شاگرد برجسته آیات عظام سید علی آقا قاضی طباطبائی و حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی، در سال 1296 ه ش در شیراز دیده به جهان گشود. پس از اتمام مقدمات در شیراز، به نجف عزیمت و از محضر درس استادانی چون آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی، سید عبدالهادی شیرازی و سید ابوالقاسم خویی بهره مند و در سن 28 سالگی به درجه اجتهاد نائل گردید. ایشان از همان ابتدای ورود به نجف اشرف، به توصیه آیت الله قاضی بنای رفاقت محکمی با شهید آیت الله دستغیب گذاشت و پس از بازگشت از نجف به همراه ایشان علیه نظام طاغوتی دست به مبارزه زد. وی معتقد بود که عشق به حضرت امام خمینی، عشق به امام زمان (عج) و عشق به خداست. در زمان جنگ تحمیلی، فرزند ایشان به خیل شهدا پیوست و خود نیزکه جذیات حق نه تنها تجرد از ماده بلکه تجرد از صورت را نیز برایش ملکه گردانیده بود، در بهمن ماه 1368 به لقاءالله پیوست. از ایشان آثار ارزنده بسیاری چون کلمه طیبه، توحید، ولایت شریعه مطلقه فقیه، شرح زیارت شعبانیه و. .. برجای مانده است.
[7] جشن هنر شیراز توسط فرح پهلوی افتتاح شده بود.