همان لؤلؤی که از برزخ دو اقیانوس نبوت و امامتبه ظهور پیوست ومعجزهی بزرگ «مرج البحرین یلتقیان، بینهما برزخ لا یبغیان، یخرج منهما اللؤلوء والمرجان» . (1) را تجسم بخشید و کلام خدا در کلمهی وجود چنین ظاهر شد. از نیایی الهام گیر و پدری پیشوا، وارثی برخاکیان و جلوهای برافلاکیان پدید آمد با وراثتی ابراهیمی، مقصدی محمدی، منهجی علوی، زهرهای زهرایی که عصای فرعون کوب موسی را در دست صلح آفرین عیسوی داشت و تندیس زندهی اخلاق قرآن بود و رایت جاودانگی اسلامی را در زندگی توام با مجاهده و شکیبایی تضمین کرد و بقاع امن و ایمان را به ابدیت در بقیع شهادت بر افراشت و مکتبش از خاک گرم مدینه به همه سوی جهان جهتیافت و با همهی مظلومیتش در برابر سیاهی و تباهی جبهه گرفت و به حقیقت اصالتبخشید و مشعلدار گمراهان و زعیم ره یافتگان گردید. حضرتش در بقیع بی بقعه; در جوار جدهی پدریش فاطمه بنت اسد، برادر زاده نازنینش امام سجاد علیه السلام و مضجع امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) آرمیده است. (2)
تولد و کودکی
فرزند گرامی رسول الله (صلی الله علیه و آله) و نخستین نوهی او در مقدسترین ماههای سال قمری یعنی پانزدهم (3) رمضان سال سوم هجرت چشم به جهان گشود.
امام مجتبی (علیه السلام) در دامان حضرت زهرا (سلام الله علیها) بزرگ شد. او از همان دوران کودکی از نبوغ سرشاری برخوردار بود وی با حافظهی نیرومندش، آیاتی را که بر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نازل میشد، میشنید و همه را حفظ میکرد و وقتی به خانه میرفتبرای مادرش میخواند و حضرت فاطمه (سلام الله علیها) آن آیات و سخنان رسول الله (صلی الله علیه و آله) را برای حضرت علی (علیه السلام) نقل میکرد و علی (علیه السلام) به شگفتی میپرسید: این آیات را چگونه شنیده است؟ و زهرای مرضیه میفرمود: از حسن شنیدهام. (4)
به داستانی در این مورد توجه کنید:
« روزی علی (علیه السلام) پنهان از دیدگان فرزندش به انتظار نشست، تا ببیند فرزندش چگونه آیات را بر مادرش تلاوت میکند.
امام حسن (علیه السلام) به خانه آمد و خواست آیات قرآن را برای مادرش بخواند; ولی زبانش به لکنت افتاد و از گفتار باز ماند و چون مادرش علت را پرسید، گفت: مادر جان! گویا شخصیتبزرگی در این خانه است که شکوه وجودش، مرا از سخن گفتن باز میدارد» . (5)
درس اخلاق
از امام مجتبی (علیه السلام) خواستند که سخنی و مطلبی دربارهی اخلاق نیکوی پیامبر (صلی الله علیه و آله) بگوید. او فرمود:
هر کس نیازی به حضور پیامبر (صلی الله علیه و آله) میبرد حاجتش رد نمیشد و هرچه در توان داشتبرای رفع نیاز مردم به کار میبرد و شنیدم پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: هر کس نماز صبح را بگذارد، آن نماز بین او و آتش دوزخ دیواری ایجاد میکند. (6)
امام حسن (علیه السلام) از منظر رسول الله (صلی الله علیه و آله)
حضرت ختمی مرتبت (صلی الله علیه و آله) فضایل و امتیازات فرزندش امام حسن مجتبی (علیه السلام) را بین مسلمانان تبلیغ میکرد و از ارتباط او با مقام نبوت و علاقهی حقیقی که به وی داشت همهجا سخن میگفت.
آنچه از زبان پیامبر (صلی الله علیه و آله) در مورد حضرت مجتبی (علیه السلام) بیان شده است چنین است:
«هر کس میخواهد آقای جوانان بهشت را ببیند به حسن نگاه کند» . (7)
«حسن گل خوشبویی است که من از دنیا برگرفتهام.»(8)
روزی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به منبر رفت و امام حسن (علیه السلام) را در کنارش نشانید و نگاهی به مردم کرد و نظری به امام حسن (علیه السلام) انداخت و فرمود: «این فرزند من است و خداوند اراده کرده که به برکت و جود او بین مسلمانان صلح را برقرار سازد» . (9)
یکی از یاران رسول الله (صلی الله علیه و آله) میگوید: پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را دیدم که امام حسن علیه السلام را بر دوش میکشید و میفرمود: «خدایا من حسن را دوست دارم، تو هم دوستش بدار» . (10)
روزی پیامبر معظم اسلام (صلی الله علیه و آله) امام حسن (علیه السلام) را بر دوش گرفته بود، مردی گفت: ای پسر بر مرکب خوبی سوار شدهای. پیامبر فرمود: «او هم سوار خوبی است» . (11)
شبی پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله) نماز عشاء میخواند و سجدهای طولانی به جا آورد. پس از پایان نماز، دلیل را از حضرتش پرسیدند، فرمود: پسرم حسن، بر پشتم نشسته بود و ناراحتبودم که پیادهاش کنم. (12)
انس بن مالک نقل میکند که: رسول الله (صلی الله علیه و آله) دربارهی امام حسن (علیه السلام) به من فرمود:
ای انس! حسن فرزند و میوهی دل من است، اگر کسی او را اذیت کند، مرا اذیت کرده و هر کس مرا بیازارد، خدا را اذیت کرده است. (13)
زینب دختر ابو رافع میگوید: حضرت زهرا (سلام الله علیها) در هنگام بیماری رسول الله (صلی الله علیه و آله) هر دو فرزندش را نزد ایشان آورد و فرمود: اینان فرزندان شما هستند. اکنون ارثی به آنان بدهید. حضرت فرمود:
«شرف و مجد و سیادتم را به حسن دادم و شجاعت وجود خویش را به حسین بخشیدم» . (14)
اسوهی بزرگواری
امام حسن (علیه السلام) در طول زندگی پر برکتش همواره در راه هدایت و ارشاد مردم گام بر میداشت و شیوهی برخوردش با عموم مردم - حتی دشمنان - چنان جالب و زیبا بود که همه را به خود جذب میکرد.
مورخین نوشتهاند «روزی امام مجتبی (علیه السلام) سواره از راهی میگذشت. مردی شامی بر سر راه آن حضرت آمد و ناسزا گفت. وقتی که فحشهایش تمام شد، امام (علیه السلام) رو به او کرده و سلامش کرد! آنگاه خندید و گفت: ای مرد! فکر میکنم در این جا غریب هستی... اگر از ما چیزی بخواهی، به تو عطا خواهیم کرد. اگر گرسنهای سیرت میکنیم، اگر برهنهای میپوشانیمت، اگر نیازی داری، بینیازت میکنیم، اگر از جایی رانده شدهای پناهت میدهیم، اگر حاجتی خواسته باشی برآورده میکنیم، هماینک بیا و مهمان ما باش. تا وقتی که اینجا هستی مهمان مایی...
مرد شامی که این همه دلجویی و محبت را از امام مشاهده کرد به گریه افتاد و گفت:
شهادت میدهم که تو خلیفهی خدا روی زمین هستی و خداوند بهتر میداند که مقام خلافت و رسالت را در کجا قرار دهد. من پیش از این، دشمنی تو و پدرت را به سختی در دل داشتم. اما اکنون تو را محبوب ترین خلق خدا میدانم.»
آن مرد، از آن پس، از دوستان و پیروان امام به شمار آمد و تا هنگامی که در مدینه بود، همچنان مهمان آن بزرگوار بود. (15)
اسوهی ایثارگری
یکی دیگر از صفات برجستهی حضرت انفاق و بخشش بیسابقهی اوست.
تاریخ نگاران نوشتهاند: امام حسن (علیه السلام) دوبار تمام ثروت خود را در راه خدا خرج کرد و سه بار داراییاش را به دو نصف کرده، نیمی را برای خود گذاشت و نصف دیگر را در راه خدا انفاق کرد. (16)
امام حسن (علیه السلام) ملجاء درماندگان، آرام بخش دلهای دردمندان و امید تهیدستان بود، هیچ گاه نشد که فقیری به حضور آن بزرگوار برسد و دستخالی برگردد. در همین مورد نقل کردهاند: مردی به حضور ایشان آمد و اظهار فقر و حاجت کرد. امام (علیه السلام) دستور داد تا پنجاه هزار درهم، به اضافهی پانصد دینار به او بدهند. مرد سائل حمالی را صدا زد که پولهایش را برایش ببرد. امام مجتبی (علیه السلام) پوستین خود را هم به آن مرد داد و فرمود: این را هم به جای کرایه به آن مرد بده. (17)
امام حسن مجتبی (علیه السلام) بعد از پدر
پس از آن که حضرت علی (علیه السلام) در محراب عبادت خون خویش را به پای درخت توحید نثار کرد امام مجتبی غمگین در سوگ اسوهی صبر و بردباری، برفراز منبر رفت و بعد از حمد و سپاس خداوند در فرازی از سخنانش فرمود:
... لقد قبض فی هذه اللیلة رجل لم یسبقه الاولون بعمل ولا یدرکه الاخرون بعمل... (18)
شب گذشته مردی از این جهان در گذشت که هیچ یک از پیشینیان - در انجام وظیفه و اعمال شایسته بر او سبقت نگرفتند و از آیندگان نیز کسی را یارای پا به پایی او نیست...
و سپس فرمود: أمیرالمؤمنین (علیه السلام) در شبی رخت از جهان بست که در آن شب عیسای مسیح به آسمان عروج کرد، یوشع بن نون جانشین موسای پیامبر نیز در آن شب درگذشت.
پدرم در حالتی دنیا را ترک کرد که هیچ سیم و زر و اندوختهای نداشت. مگر تنها هفتصد درهم که از هدایای مردم به جا مانده بود که قصد داشتبا آن خدمتکاری بگیرد.
در اینجا، امام گریست و مردم نیز هم صدا با حضرت گریستند.
سپس ادامه داد: من پسر بشیرم، من پسر نذیرم، من از خانوادهای هستم که خداوند دوستی آنان را در کتاب خویش (قرآن) واجب کرده است آن جا که میفرماید:
« قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی ومن یقترف حسنة نزد له فیها حسنا..» . (19) بگو من هیچ پاداشی از شما بر رسالتم در خواست نمیکنم جز دوست داشتن نزدیکانم [ اهل بیتم] ; و هر کس کار نیکی انجام دهد، بر نیکیاش میافزاییم.
بر این اساس دوستی ما - خاندان - همان حسنه و خوبی است که خداوند بدان اشاره کرده است.
سپس بر جای خود نشست.
در این هنگام «عبدالله بن عباس» برخاست و به مردم گفت: این فرزند پیامبر شما و جانشین امام علی (علیه السلام) است، اکنون او رهبر و امام شماست. بیایید و با او بیعت نمایید!
مردم گروه گروه به سوی حضرت روی آوردند و بیعت کردند. سپس امام (علیه السلام) خطبهای بیان فرمود که در آن بر لزوم اطاعت از خدا و پیامبر و اولی الامر تاکید شده بود و مردم را از پیروی شیطان برحذر داشت و اهمیت ایمان و عمل خیر را یادآور گردید. (20)
امام مجتبی (علیه السلام) در سال چهلم هجرت و در سن 37 سالگی با مردم بیعت کرد و با آنها شرط کرد که: با هر که من صلح کنم شما هم صلح کنید، با هر که من جنگ کنم شما هم جنگ کنید و آنها قبول کردند . (21)
در ضمن امام (علیه السلام) نامهای به معاویه نوشت و او را دعوت به بیعت کرد و متذکر شد که اگر در امر ادارهی جامعه اخلال کند و جاسوس بگمارد با قاطعیت برخورد خواهد کرد و در مورد دستگیری و اعدام دو جاسوس وی به او هشدار داد. (22)
معاویه در پاسخ نوشت:
... من از تو سابقه بیشتری دارم، پس بهتر آن که تو پیرو من باشی. من نیز قول میدهم که خلافت مسلمانان، پس از من با تو باشد و هر چه بیتالمال عراق است در اختیار تو خواهم گذارد... (23) و چنین بود که معاویه از پذیرش حق امتناع ورزید و نه تنها از بیعت با امام خودداری کرد، بلکه عملا به طرح توطئه علیه حضرت پرداخت و با خدعه و فریب و تطمیع، افرادی را برانگیخت تا نسبت به قتل ایشان اقدام نمایند و سرانجام این امام مظلوم در بیتخودش به دست همسرش «جعده» زهر خورانده شد و به جای این که نوشی برای مولی باشد نیشی شد که جگر امام مجتبی (علیه السلام) را پاره کرد.
امام (علیه السلام) با دسیسه معاویه مسموم گردید... (24) و پس از چهل روز در روز بیست و هشتم ماه صفر سال پنجاهم هجری به شهادت رسید و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد. چونان خورشیدی در دل زمین. (25)
پی نوشت :
الرحمن، 19، 20 و 22.
با استفاده از مقدمهی مترجم کتاب زندگانی امام حسن علیه السلام تالیف باقر شریف القرشی.
تاریخ خلفاء، ص 73، سیوطی - دائرة المعارف بستانی واژهی حسن.
ترجمهی زندگانی امام حسن، ص59، باقر شریف القرشی.
همان، ص60.
اسد الغابه، ج2 ص185.
البدایة والنهایة، ج8 .
الاستیعاب، ج2.
مسند احمد حنبل، ج5 ص44.
البدایة والنهایة، ج8.
صواعق المحرقة، ص280- حلیة اولیاء، ص226.
الاصابه، ج2.
کنز العمال، ج6 ص222، متقی هندی.
ترجمهی اعلام الوری ص304، طبرسی.
ستارگان درخشان، ص42، محمد جواد نجفی.
تاریخ یعقوبی، ج2 ص215- اسد الغابه، ج2 ص13، تذکره سبط بن جوزی، ص196.
ستارگان درخشان، ص46.
ارشاد مفید، ص348- جلاء العیون مجلسی، ص378، تهران، انتشارات اسلامی، چاپ 1353.
شوری / 23.
زندگانی چهارده معصوم علیه السلام، ص543، عماد زاده .
جلاء العیون، ص378 .
ارشاد مفید، ص350 .
نهج البلاغه، شرح ابن ابی الحدید، ج16، ص35 .
پیشوای دوم، ص28 .
آفتابی در هزاران آیینه، ص119، جواد نعیمی.
نویسنده: سید عباس رفیعی پور