در اسلام مسجد جایگاهى به وسعت مکتب جامع و زنده و موقعى به پهنه
آرمانهاى رسالت جهانى، و ظرفیتى به فراخى جهان انسانى و مقامى به بلنداى
تکبیر و تسبیح خدا دارد؛ طبق نصوص اسلامى، مساجد خانههاى خدا
در زمیناند[1] و مسلمانان در مسجد مهمان خدا هستند.[2]
جایگاه مؤمن و نشست او براى سخن، جهانگردى و جهاننگرى او در
ملازمت، مسجد انجام مىگیرد.[3]
بهترین نقطه هر شهر، مسجد جامع آن شهر است و گذرگاه مساجد،
معبر رحمت و برکات و نیز جایگاه فرشتگان است[4] در بینش اسلامى تفکر
و درنگ در مسجد، سودمندتر از آرمیدن در بهشت است.[5]
مسلمان تا در مسجد است، در حال عبادت و پرستش خداست[6]
مساجد را باید بر ویرانههاى کاخهاى ستم طاغوتها برافراشت.[7]
اسلام به همان اندازه که قداست و جایگاهى به مسجد بخشیده احکام
و آدابى نیز بر آن مقرر داشته است، از آن جمله نباید فضاى معنوى و ارزش والاى
مساجد را با سخنان دنیایى و کارهاى بىارزش آلوده، کرد، چنین رفتارهایى مىتواند
نشانه سقوط جامعه و در نتیجه موجب سلب رحمت الهى باشد.[8]
از آنجا که عبادت بحق و شایسته خدا، جز از طریق برپایى عدالت اجتماعى
و قسط، امکانپذیر نیست، در بینش اسلامى، دنیا و آخرت ارتباط مستقیم دارد
و عبادت خدا و خدمت به خلق به صورت هدفى مزدوج درآمده است.
«مسجدالحرام» نمونه مسجدى است که قبلهگاه است «فولّ وجهک شطر
المسجد الحرام»[9] و «مسجد النبى» صلىاللهعلیهوآله در مدینه نمونه دیگرى از مسجد است که
پایگاه سیاسى و عملیات نظامى یک حکومت بوده است، و «مسجد کوفه» الگوى
دیگرى که شاهد باشکوهترین پرستشهاى خالصانه و پاکترین دلهاى عاشق خدا
و سوز و گداز و مناجات نیاز انسان به غناى بىنهایت بارى تعالى است.
«مسجدکوفه» در خود حماسههاى خودسازى و جهاد با نفس را شگفتىهاى
پیکار در راه خدا، و جهاد با دشمن را به منظور گسستن اسارتها و از میان برداشتن
عواملى که دنیاى اسلام رابه دوران جاهلیت بازمىگرداند، یکجا پرورانده است.
در جامعه اسلامى نقش مساجد در حدى است که پیامبر صلىاللهعلیهوآله فرمود:
«مساجد کانونهاى همیشه بیدار است که مسلمانان آگاه،
دل به دریاى علم و حکمت بىکران خدا زده، على رغم
تاریکىهاى شب، در آن زندهدل و بیدارند و تاریکىها را با نور
دل بیدار خود مىزدایند و نورافشانى مىکنند و سرانجام با
نورانیت کامل محشور مىشوند».[10]
«گامهایى که به سوى مساجد برداشته مىشود دنیاساز
و آخرت آباد و آگاهى آفرین و وحدت زاست».[11]
مساجد فعالى چون نمونههاى یاد شده، حرز و پناهگاه جامعه در برابر نفوذ
شیاطین و دژ محکم در برابر توطئهگران است.[12]
به این ترتیب، مسجد، ابزارى تاکتیکى و موقت تلقى نمىشد، بلکه رابطه
حرکت نهضت انقلاب اسلامى با مسجد، پیوندى استوار و جاودانه و استراتژیک
بود که هیچ جایگاهى نتوانسته و نخواهد توانست جایگزین آن شود «انّ بیوتى فى
الارض المساجد».[13]
با الهام از این تفکر بنیادین اسلامى، ملتهاى مسلمان همواره حرکتهاى
انقلابى و نهضتهاى رهایىبخش خود را از مساجد آغاز کردهاند؛ مساجد همواره
کانونهاى الهامبخش براى مردم ظلمستیز بوده است، بخصوص در تاریخ
نهضتهاى اسلامى که در ایران شکل گرفته است به طور قطع هسته مرکزى همه
آنها در مساجد تکوین یافته است. اینک به ذکر چند نمونه مىپردازیم:
الف) قیام سربداران
در نیمه اوّل قرن هشتم هجرى قمرى که حکومت مغول پس از قتل عامهاى
وسیع چنگیز و هولاکو مردم ایران را به یأس و ذلّت و ضعف تسلیم کرده بود
و خواستههاى چنگیز، قانون بود و شمشیر دژخیمى مجرى قانون، خانهاى مغولى
و صحراگردان و افسران و روساى طوایف محلى، هر یک منطقهاى را به صورت
اقطاع یا تیول در چنگ خود گرفته با قساوت هولناکى دهقانان را بردهوار به بند
کشیده بودند و در شهرها نیز علماى مذهب یا در خدمت حکام مغول درآمده بودند
و یا لباس زهد و تصوف پوشیده به انزواى خانقاهها خزیده بودند و غیرمستقیم
جاده صاف کن تجاوز و زمینهساز جنایت شمرده مىشدند و مردم را در زیر تازیانه
جلادان و چپاولگران مغولى تنها گذاشته بودند، در این هنگام یک فقیه انقلابى
به نام «شیخ خلیفه»، مسلمان وار، در جستجوى حقیقت برمىخیزد و از همه
مدّعیان معروف آن عصر، سراغ مىگیرد، نخست نزد «بالوى زاهد» مىرود تا راه
نجات را در مکتب پارسایى و آزادى او بیابد، زهد را سکوت در برابر ظلم مىبیند
و چه بىشرمى و بىرحمى و خودخواهى زشتى که انسانى در پیرامونش ضجه
اسیران و نعره جلادان و فقر گرسنگان و تازیانههاى ستم را بر کرده بیچارگان ببیند
و بشنود و به جاى آنکه به نجات آنان برخیزد، خود به تنهایى، در طلب نجات خود
و کسب بهشت باشد.
«شیخخلیفه»آن چیزىکه بهدنبالش بود، در محضر «شیخ بالوى» زاهدآملى،
نمىیابد و با نفرت از او مىگریزد و نزد «شیخ زکى الدین علاءالدوله سمنانى»
مىرود که آوازه معرفت و پیشوایى طریقت او در تصوف، همه جا پیچیده بود،
تصوف را نیز چون زهد، مذهب فرار از واقعیتها و مسئولیتها و پشت کردن
به سرنوشت مردم و نادیده گرفتن ستمها و قساوتها مىیابد؛ او را مىبیند که دلى
نازک و احساسى لطیف وروحى متعادل دارد، اما چگونه است که سیل خونى که
مغول بر این ملک جارى کرده است و زوالى که اسلام و مردم را تهدید مىکند،
آرامش روح و صفاى دل او را اندکى کدر نساخته است. گمشده خود را نزد او نیز
نمىیابد، چنانکه روزى شیخ «علاء الدوله سمنانى» از وى مىپرسد: «اى شیخ آنچه
من مىطلبم از این مذهبها بالاتر است».[14] از او نیز به نفرت مىگریزد
و به خدمت «شیخ الاسلام امام غیاث الدین حموى» به «بحرآباد» مىرود ولى در
بحرآباد نیز به خواسته خود نمىرسد و لذا رخت سفر مىبندد و در لباس «درویش»
ساده، تنها و غریب به سبزوار مىآید. در «مسجد جامع» شهر خانه مىکند و آنجا
به وعظ مىپردازد، سخنانش خلق کثیرى را به سوى او مىکشاند و بسیارى از افراد
مرید و پیرو او مىشوند؛ به این ترتیب، آوازه شهرتش در اطراف و کنار مىپیچد
و صاحبان قدرت را به وحشت مىاندازد؛ از این رو صاحبان قدرت در دو بعد
سیاسى و عقیدتى به مبارزه با او برمى خیزند، لکن «شیخ خلیفه» همچنان به کار
خود مشغول و به تعلیم و تعالیم خود که عمدتاً قیام علیه ستمگران بود مىپردازد
و سرانجام علماى دربارى که دست در دست حکام مغول داشتند، فتوایى صادر
مىکنند، با این مضمون که: «شخصى در مسجد ساکن است و حدیث دنیا مىگوید
و چون منعش مىکنند، منزجر نمىشود و اصرار مىنماید. این چنین کسى واجب
القتل باشد یا نى؟ و اکثر فقهاى رسمى زمان جواب مىدهند که: باشد».[15]
صورت فتوا را به نزد سلطان «ابوسعید» مىفرستند تا بر آن صحه بگذارد.
لکن ایلخان از این کار سرباز مىزند و جواب مىدهد: «من دست به خون درویشان
نمىآلایم، حکام خراسان به موجب شرع شریف عمل نمایند».[16]
حکام و عمال آنها در کار خود شدت عمل نشان مىدهند و درصدد قتل
شیخ برمىآیند، ولى مریدان «شیخ» مانع از این کار مىشوند، از سوى دیگر آوازه
تعالیم شیخ مردم را به سوى او مىکشد و هر روز بر عدّه پیروان او افزوده مىشود.
ارادت «شیخ حسن جورى» که به هر حال خود وزنهاى در منطقه محسوب مىشد
به اعتبار «شیخ خلیفه» و عدّه پیروان او مىافزاید؛ امّا صاحبان قدرت دست از او
برنمىدارند و هر لحظه براى از بین بردن وى به طرح نقشهاى مىپردازند و سرانجام
در خفا دسیسه کرده و یک روز قصد خود را عملى مىسازند.
«و در این اثنا ناگاه بامدادى به مسجدى که شیخ خلیفه مىبود درآمدند
ریسمانى بر ستون بسته دیدند و شیخ «خلیفه» از آن به حلق آویخته خشتى چند در
پاى ستون بر یکدیگر نهاده، چنانکه پاى بر آن خشتها نهند و گردن به آن ریسمان
رسد. بعضى را ظن آن شد که شیخ قصد خود کرده و اتباع او گفتند: منازعان،
او را قصد کردهاند. فى الجمله کیفیت آن معلوم نشد».[17]
لکن کیفیت معلوم بود، کار، کار معاندان و دشمنان سیاسى و عقیدتى
«شیخ خلیفه» بود که سرانجام پس از کوششهاى فراوان به اهداف خود رسیدند.
پس از او بیدرنگ شاگرد وى «شیخ حسن جورى» کارش را ادامه داد.
وى ابتدا اعلام بسیج سپس سازماندهى کرد و مبارزه را مخفى ساخت و خود در
شهرها گردید و دست به هجرت زد همه جا بذر آگاهى و انقلاب را بر مبناى
تشیع پاشید.
ب) نهضت مشروطه در ایران
در نهضت مشروطه نیز «مساجد» نقش بسیار حساسى در انسجام و حرکت
مردم داشت. روحانیت مبارز و انقلابى با سخنان دلنشین و افشاگرانه خود مردم را
در صفوف متحد از مساجد به سوى میادین مبارزه و انقلاب رهبرى کردند، مساجد
کانونهاى آگاهى بخش و ایام محرّم و عاشورا و ماه مبارک رمضان نقطه عطفى در
تاریخ مبارزات مردم بوده است. مؤلف کتاب «انقلاب مشروطه» مىنویسد:
در وسط بازار امیر که از بازارهاى معروف تهران در آن زمان بود،
قبرستان کهنهاى وجود داشت که سالها مرده در آن دفن نمىشد، در جوار قبرستان
مدرسهاى بود که آنجا نیز به حال خراب و ویران افتاده بود. به مرور زمان مردم
زمینهاى اطراف قبرستان را تصرف کرده خانه ساخته بودند، علما و مجتهدین در
فروش زمینهاى مدرسه و قبرستان به منظور تبدیل به احسن اشکالى نمىدیدند،
بنابراین هر کس زمینى تصرف کرده خانهاى ساخته، سند مالکیتى نیز به امضاى
یکى از علما به دست آورده بود.
در چنین اوضاعى بانک استقراض روس نیز مصمّم شد در مرکز بازار تهران
ساختمانى بسازد و براى تحقق این منظور بهتر دید که از مدرسه و قبرستان
بلاصاحب استفاده کند؛ نخست منازل اطراف را از مالکین خریدارى، آنگاه براى
خرید مدرسه اقدام کرد و شروع به ساختمان نمود، از جمله چاهى حفر نمودند
تا استخوان مردگان را در آن بریزند، ضمن درآوردن استخوآنها جسد زن تازه
درگذشتهاى، پیدا شد که با بىاعتنایى به درون چاه سرازیر شد.
در جریان وباى سال قبل که تلفات زیاد بود، مردم فرصت این را نیافته بودند
که مردگان خود را به قبرستان عمومى ببرند، ناچار تنى از عزیزان خود را دور از
چشم مأموران دولت، به خاک تیره این قبرستان سپرده بودند که از جمله جنازه این
زن بینوا بود که اکنون به فرمان روسها به چاه انداخته مىشد.
خبر این حادثه غمانگیز به گوش انقلابیون و مخالفان دولت رسید،
مرحوم «آیهاللّه طباطبایى»، نخست با پیغام، رئیس بانک را از تملک آن زمین برحذر
داشت، سپس به وزیر داخله و خارجه نامهاى نوشت و استدلال کرد که جا گرفتن
کفّار در مرکز بازار مسلمانان کار درستى نیست، زیرا کارهاى خلاف شرع آنان ممکن
است ایجاد فتنه کند، پس از اقدام به این دو کار راه هرگونه گله را بر دولتیان بست
به آخرالدّوا، یعنى تحریک احساسات مردم توسل جست.
روز شنبه چهارم آذر (27 رمضان)[18] مرحوم شیخ محمّد واعظ، از سخنوران
برجسته عهد انقلاب در مسجد مرحوم حاج میرزا محمدحسن آشتیانى بالاى منبر
رفت، ابتدا شمهاى از حرمت رباخوارى که کار اساسى بانکهاست و سپس از
حرمت اعانت به کفّار سخن گفت، آنگاه گریز به داستان قبرستان و بیرون آمدن
جنازه و کار بانک استقراضى زد، وقتى که خون در رگهاى مستمعان به جوش آمد
و احساسات غلیان پیدا کرد و اشک در چشمها حلقه زد، گفت: «آقایان علما براى
جلوگیرى از این زشت کارىها به هر درى زدهاند، نتیجهاى نگرفتهاند فعلاً کارى که
از ما ساخته است، این است که زحمت دو قدم راه بر خود گذارده زیارتى از اموات
و اجداد خود بکنیم، بلکه یک وداع آخرین از قبور و استخوانهاى آنان بنمایید
و فاتحه بر آنها بخوانید و روح آنها را شاد کنید که همین امروز و فردا این قبور
لگدکوب روسها خواهد شد».[19]
آنگاه از منبر به زیر آمد و به سمت قبرستان روانه شد، مردم نیز با ناراحتى
شدید و عصبانیت کامل در پى او به راه افتادند، با فراهم آمدن چنین مقدمهاى
مىتوان نتیجه را پیشبینى کرد، مردم چون به محل ساختمان رسیدند به یک باره
حمله بردند و در مدت یکى دو ساعت آنچه روسها عمارت کرده بودند ویران
کردند و جز تودهاى آجر و مصالح ساختمانى چیزى به جاى نگذاشتند.[20]
ماه رمضان آن سال، مقطعى نیست که بتوان از آن به سادگى گذشت؛
نابسامانى دستگاه استبداد و بىتدبیرى رجال دولت قاجار به قدر کافى خوراک
تبلیغاتى به دست علماى انقلابى و سخنوران و وعاظ آزادیخواه داده بود،
کارهاى نارواى «مسیو نوز» بلژیکى، چوب خوردن «مجتهد کرمانى»،
«واقعه عسگرگاریچى»، داستان بانک، همه مسائلى[21] بود که در مجالس عزاى
مولاى متقیان علیهالسلام در شبهاى قدر از ناحیه وعاظ باشور و سوز خاصى عنوان
مىشد و احساسات مردم ستمدیده را برمىانگیخت: علاوه بر این حوادث،
حکومت «شعاع السلطنه» در فارس و ستمگریهاى او کار مردم فارس را به طغیان
و عصیان کشانده بود. مردم خراسان از دست ستمگریهاى «آصف الدوله» به جان
آمده بودند «وزیر اکرم» حاکم قزوین به «سید جمالالدین قزوینى» از علماى بزرگ
قزوین اهانت کرده بود. این ستمگریها و امثال آنها زمینه مساعدى براى سخنوران
مذهبى و انقلابى فراهم کرده بود. در میان سخنوران ماه مبارک، آنکه از همه شیرین
سخن بود «سیدجمالالدین صدرالمحققین اصفهانى» مشهور به «سیدجمالواعظ»
بود، سخنان این سید اصفهانى به سبکى روح و روانى آب در اعماق عروق
و اعصاب مردم نفوذ مىکرد و به آنان جانى تازه و فکرى نو مىبخشید. سخنان او
چنان دلنشین و مطلوب خاص و عام قرار گرفته بود که بعدها روزنامهاى به نام:
«الجمال» به وجود آمد که اختصاص به نشر وعظ او داشت (شماره اوّل این روزنامه
روز دوشنبه 26 محرم 1325 ه ق انتشار یافت). در میان سخنوران عهد انقلاب هیچ
یک این مقام را کسب نکرده است که براى درج مواعظ او روزنامهاى منتشر شود.
لهجه شیرین اصفهانى وقتى با کلمات و عبارات خوبى تعدیل شود و از آیات
قرآنى و اخبار و احادیث آل محمد صلىاللهعلیهوآله زیب و زیور پذیرد، آنگاه از دل هم برآید
لاجرم دلپذیر مىشود و این هر سه مورد هنر در وجود سیدجمال، به حد اعلى
جمع بود، وى که در روانشناسى اجتماعى درس نخوانده، استاد بود، علاوه
بر اینکه باعوام، زبان عامیانه مىگشود، با همان مهارت و تردستى نقالهاى قهوه
خانهاى اصفهان، قصهپردازى نیز مىکرد، از آن جمله است قصه کدخدا نوروز
و ملا صفرعلى که در شمارههاى یک و دو و سه روزنامه «الجمال» از او به یادگار
مانده در لطیفهگویى نیز از هیچ یک از اصفهانىها عقب نمىماند.
«سید جمال» در بزرگترین مجالس آن روز تهران، یعنى مسجد شاه
(مسجد امام امروز) به منبر رفت و بىپروا به دستگاه استبداد بد مىگفت.
حتى از جمله به امام جمعه نوه شاه سابق که پاى منبر او نشسته بود، ابایى نداشت؛
امامجمعه در تنگناى عجیبى افتاده بود زیرا اگر سید را از منبر منع مىکرد،
مسجد او خالى مىشد و به مقام ریاست او لطمه وارد مىآمد و اگر منع نمىکرد،
نمىدانست چگونه حملات کوبنده او را به خود و دستگاه دولت تحمل کند؟
سرانجام «عینالدوله»، «سید جمال» را به قم تبعید کرد.
ج) انقلاب اسلامى ایران
به طورى که اشاره شد، در صدر اسلام، حرکتها از مسجد آغاز و در مسجد
سازماندهى مىشد و نیروها از مسجد بسیج مىشدند، به این ترتیب نهضت
و انقلاب همواره با مسجد، پیوندى استوار و جاودانه دارد.
با الهام از این تفکر بنیادى اسلامى، ملت مسلمان ایران در جریان
«انقلاب اسلامى، بویژه در سال قبل و بعد از پیروزى شکوهمند انقلاب، با تأکید
رهبر عظیمالشأن انقلاب، یعنى امام خمینى رضوان اللّه تعالى علیه بر حضور فعّال
در مساجد، مسجدها حالتى پرتحرک و سرنوشت ساز یافت و به دوران صدر اسلام
بازگردانیده شد و روحانیت مبارز در سنگر محراب و منبر به تعیین تفکر سیاسى
اسلام و نشر اهداف نهضت و افشاگرى در زمینه فجایع رژیم ستمشاهى و آثار شوم
سلطه خارجى و توطئههاى استکبار جهانى به ویژه آمریکا و صهونیسم پرداخت،
و با بازگو کردن بیانیهها و اعلامیهها و سخنان رهبر اسلام، آگاهى مردم را درباره
آرمانهاى اسلامى و فجایع رژیم شاه رشد و تعمیق بخشید.
مساجد در سراسر ایران موقعى سازنده و جایگاهى مقدس پیدا کرد
و جاذبیت و مرکزیت سیاسى و عبادى خود را بازیافت، با این تحول عمیق،
که خود بازگشتى به دوران شکوهمند صدر اسلام و سیره پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله
و امیرالمؤمنین على علیهالسلام بود، نقش سرنوشت سازى در ایجاد وحدت و یکپارچگى
طبقات گوناگون ملت و همدلى نیروهاى انقلابى در مسیر اهداف و آرمانهاى
مقدس انقلاب اسلامى، ایفا کرد.
مساجد در سراسر ایران در طول مبارزات و فعالیتهاى انقلابى به کلیه
مبارزان و انقلابیون و هواداران مؤمن انقلاب اسلامى که هر لحظه در معرض افتادن
به چنگ مزدوران رژیم ستمشاهى و دژخیمان ساواک بودند، امکان داد که در پناه
امن مساجد و جو آکنده از وحدت و اخوّت و معنویت این مکان مقدس، با سرعت
عمل هر چه بیشتر و ضربه پذیرى هر چه کمتر، در جهت بیدارى و آگاهى بخشى
به تودههاى وسیع و گروههاى مردم، رسالت خویش را متحقق سازند.
در یک جمله، مساجد در این مقطع زمانى به مراکز نیرومند پشتیبانى انقلاب
و ستاد عملیاتى رهبر انقلاب اسلامى تبدیل شد.
مساجد با کسب چنین جایگاه رفیعى که طیف وسیعى از مردم و تودههاى
میلیونى را در برگرفت، در پیشبرد انقلاب اسلامى پیشاپیش حوزه علمیه قم
و دانشگاه قرار گرفت، و به فعالیتهاى آن دوران نیز نیرو و سرعت بخشید و همگام
با یکدیگر رسالت به پیروزى رساندن انقلاب اسلامى را متحقق ساخت.[22]
به همین دلیل مساجد یکى از مراکز عمدهاى بود که بارها آماج حملات
دژخیمان رژیم قرار گرفت، و مسجدهاى متعددى به این ترتیب، به آتش و خون
کشیده شد، نخستین گروههاى مقاومت اسلامى در مساجد شکل گرفت و ضربه
نهایى را بر پیکر پوسیده و در حال زوال آن وارد کرد و رسالت و پاسدارى از حریم
انقلاب اسلامى و اجراى رهنمودهاى رهبرى انقلاب اسلامى و اجراى فرمانهاى
رهبرى انقلاب را بر عهده گرفت.
تولّد جمهورى اسلامى ایران توسط آراى مردم در مسجد صورت گرفت
و رفراندمها و انتخابات متعدد سرنوشتساز براى راه اندازى نظام نوین سیاسى در
کشور، در فضاى پر از نور، صفا، معنویت، یکدلى و وحدت انجام پذیرفت.[23]
در برابر خطر جدایى انقلاب از مساجد که توطئه جدید دشمنان انقلاب
اسلامى بود، امام فرمود:
«از هواپیماهاى دشمن نهراسید، از آن بترسید که مساجد
خلوت شود».
حال، چکار باید کرد که مساجد خلوت نشود و همانند دوران انقلاب مملو از
جوانان پرشور و انقلابى شود و این سنگر «بنیان مرصوص» همواره فعّال باشد،
بر عهده ائمه محترم جمعه و جماعات است که طرح برنامههاى مفید و آموزنده
براى جذب، جوانان، این سرمایههاى ارزنده کشور را که بالقوه اداره کننده آینده
کشور اسلامى ما هستند، بریزند و نگذارند که آنان به دامان ناپاک ایسمهاى گوناگون
و گروههاى الحادى بیفتند. امروزه دشمن انگشت روى نقطه حسّاسى گذاشته
و حملات وحشیانه فرهنگى خود را به سوى جوانان هدف گرفته و با توپخانه دور
برد، یعنى رسانههاى همگانى، غرایز آنان را هدفگیرى کرده و مىخواهد با هجوم
فرهنگى که به مراتب از تهاجم نظامى، خطرناکتر است، قشر جوان کشور را منحرف
سازد.
[1] . وسائل الشیعه: ج 3، صفحه 482 «ان الذین بیوتى فى الارض المساجد».
[2] . کنزالعمال: ص 313 ؛ وسائل الشیعه: ص 517
[3] . سفینهالبحار: ج 1 ، ص 600 ، «السیاحة فى التى لزوم المساجد».
[4] . وسائلالشیعه: ج 3 ، ص 482 .
[5] . کنزالعمال: ج 8 ، ص 261 .
[6] . سنن ابنماجه: ج 1 ، ص 245 .
[8] . وسائل الشیعه: ج 3 ، ص 493 .
[10] . کنز العمال: ج 8 ، ص 253
[11] . همان: ص 258 «انّ بکلّ خطوة یخطوها الى المسجد درجة».
[12] . همان: ص 319 «قال على علیهالسلام: المساجد مجالس الأنبیاء و حرز من الشیطان».
[13] . وسائل الشیعه: ج 3 ، ص 482 .
[14] . میرخواند، روضة الصفا: ج 5 ، ص 605 .
[15] . حافظ ابرو، مجموعه، زبدة التواریخ، میرخواند، روضة الصفا: ج 5 ، ص 605 .
[16] . حافظ ابرو، جغرافیا، و زبدة التواریخ، میرخواند، روضهالصفا: ج 5 ، ص 605 .
[17] . حافظ ابرو، مجموعه، زبدة التواریخ، مجمل: ج 3، ص 42 .
[18] . تاریخ کسروى: بخش یکم، ص 56 .
[19] . تاریخ بیدارى ایرانیان: ص 262 .
[20] . رضوانى، محمد اسماعیل، انقلاب مشروطیت: انتشارات ابنسینا، تهران، 1352، ص 90 .
[21] . براى مطالعه جریانات مذکور به فوقالذکر و دیگر منابع دوره مشروطه، مراجعه شود.
[22] . زنجانى، عمید، انقلاب اسلامى و ریشههاى آن: ص 31 .