-
جایگاه مساجد در فرهنگ اسلامى
-
مسجد، پایگاه آزادگى و آزادى
-
صفحه 207 از 383
برای شماره صفحه باید عدد وارد کنید.
«مسجد» متعلق به کیست؟
در فرهنگ اسلامى، مسجد خانه خداست و حضرت حق جل و علا آن را
بیت خویش قلمداد کرده است:
«انّ بیوتى فى الارض المساجد».
این تعلّق است که مسجد را عظمت بخشیده و دیگران را به تعظیم
آن وا داشته است.
امام صادق علیهالسلام مىفرماید:
«انّما أمر بتعظیم المساجد لأنّها بیوت اللّه فى الارض».
و چون آنچه از آن خداست، براى بهره بردارى «مردم» است، از این رو
به همه افراد بشر تعلّق دارد، همان گونه که خداوند از کعبه به عنوان اوّل خانهاى
که براى مردم بنا نهاده شده، یاد مىکند:
« إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبَارَکا ».
و تعبیر «اول خانه» اشاره به آن دارد که دیگر خانههاى خدا ـ مساجد ـ
نیز «براى مردم»اند و همه افراد باید از این پایگاههاى معنوى استفاده و در تحقق
طهارت نفس و آراستگى روح براساس: «فیه رجال یحبّون أن یتطهّروا» که فلسفه
وجودى مسجد است، گام بردارند.
دو نام «خانه خدا» و «خانه مردم» براى مسجد، آنگاه ظهور و تجلى مىکند
که نه رنگ خدایى از مسجد گرفته شود، و نه مسجد بااختصاص به صنف و گروه
خاص، عام بودن خود را از دست بدهد، والّا مسجد از روح و حقیقت خود
تهى مىشود و معناى واقعى خود را نخواهد داشت.
ما در اینجا درصدد هستیم برخى از عواملى که مسجد را از جایگاه رفیع
و منزلت واقعى خود ساقط مىکند تبیین نماییم.
این عوامل عبارت اند از:
ـ محدودیّت دینى.
ـ محدودیّت طبقاتى.
ـ محدودیّت سیاسى و دولتى.
مسجد در جامعه اسلامى و براى تودههاى مردم حقجو «پایگاه آزادى»
است، حال آنکه چنین عواملى، مسجد را در «بند» قرار مىدهد و آزادى را از آن
سلب مىکند.
محدودیّت دینى
خداپرستان، هر یک بر طبق آیین و مرام خود «پایگاهى» دارند و نام خاصى
بر آن نهادهاند، مانند: صومعه، بیعه، و مسجد، پایگاه عبادى مسلمانان مسجد
است، آنان به مساجد روى مىآورند، مراسم مذهبى خود را در آنجا ادا مىکنند
و در بنا و تعظیم آن مىکوشند، ولى این به آن معنا نیست که پایگاههاى دیگر
عبادت از نظر مسلمانان ارج و اعتبار نداشته باشد، چرا که آنها نیز به نوبه خود براى
خدا و در تحقق منافع مردم شکل گرفتهاند؛ از این رو حق تعالى «جهاد» را براى
حفظ کلّیه پایگاههاى عبادت تشریع و اعلام فرموده است که اگر این فریضه تشریع
نشده بود، همه معابد دینى منهدم مىشد.
« وَ لَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَ بِیَعٌ
وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللّهِ کَثِیرا ».
«اگر خداوند رخصت جنگ نداده و دفع شرّ بعضى از مردم
را با بعضى دیگر نکند، همانا صومعههاى و بیعهها و مساجدى
که ذرک خدا در آن بسیار مىشود، همه خراب و ویران
مىشد».
«صومعه»، عبادتگاهى است که بدور از مردم در کوه یا دشت ساخته
مىشود، و «بیعه»، معبد یهودیان و نصاراست و «صلوات» محلّ برگزارى نماز
و مراسم عبادى یهودیان است.
البتّه پیوند و ارتباط پیروان هر یک از ادیان با معبد خاص خویش،
نوعى تقسیم طبیعى در این معابد به وجود آورده و هر یک را به گروهى اختصاص
داده است تا هر گروه، مراسم خاص خویش را بر اساس آیین خود، در معبدى ویژه،
آزادانه به جاى آورد، ولى آیا چنین تقسیمى، مانع از حضور در معابد دیگر است
و مسلمانان نباید وارد دیگر معابد شوند، همان گونه که پیروان ادیان دیگر نیز اجازه
ورود به مساجد را ندارند؟
پیشوایان اسلامى، حضور مسلمانان را در معابد دیگر مجاز مىدانند
و اداى مراسم عبادى اسلام را در آنجا بلامانع اعلام کردهاند، مثلا در صحیحه
«عیس بن قاسم» از امام صادق علیهالسلام آمده است که «نماز در بیع و کنائس اشکالى
ندارد، ولى از طرف دیگر برابر فتواى معروف در فقه شیعه، پیروان ادیان الهى،
چنین اجازهاى ندارند، بلکه مسلمانان وظیفه دارند که از ورود آنها به مساجد،
جلوگیرى کنند.
مستندات این نظریه فقهى ـ ندادن جواز ورود کفار به مساجد ـ از جهات
گوناگون شایان بررسى است و تحلیل جامع مسئله، خارج از حوصله چنین
مجموعهاى است؛ قوىترین پشتوانه این فتوا که بدان استناد جستهاند، نهى از ورود
مشرکان به مسجد الحرام به لحاظ نجاست آنهاست.
« إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلاَ یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ ».
از این آیه، با القاى خصوصیّت از «مسجدالحرام»، و تعمیم «شرک» به «کفر»،
نتیجه گرفتهاند که «همه کفّار نجساند و اجازه ورود به مساجد ندارند.
توضیح آنکه نجاست مشرکان، سبب نهى از ورود آنان به مسجدالحرام
است. البتّه این مسئله، بین مسجدالحرام و مساجد دیگر مشترک است و به اقتضاى
تعظیم مساجد، به طور کلّى باید از ورود اشخاص نجس و از آن جمله اهل کتاب
به مسجد، جلوگیرى کرد.
استدلال به این آیه، به شکل دیگرى نیز در کتب قوم به چشم مىخورد،
برخى مانند «شیخ الطایفه» تنها به صدر آیه «انما المشرکون نجس» اشاره کردهاند
و با ضمیمه کردن مقدمه دیگر که «ورود نجاست به مسجد ممنوع است» گفتهاند:
«مشرک نجس است».
«ورود نجس به مسجد حرام است».
«پس ورود مشرک به مسجد حرام است».
ولى چنین استدلالاتى، از جنبههاى فقهى شایسته تأمل و مناقشه است،
زیرا مبتنى بر مقدماتى است که اثبات آنها دشوار است:
1 ـ مشرک در تعبیر قرآنى شامل کفار و اهل کتاب نیز مىشود.
2 ـ آیه در صدد بیان نجاست ظاهرى مشرکان است.
3 ـ وارد ساختن هرگونه نجاست به مسجد حرام است.
در حالى که اوّلا: هر چند مشرک داراى مراتبى است که اهل کتاب نیز گرفتار
برخى از مراتب آن هستند، چه اینکه اکثر قریب به اتفاق مسلمانان نیز از آن عارى
نیستند، ولى یقیناً این آیه حکم به نجاست همه مراتب مشرک نمىکند و باید آن را
مختص به گروه خاصى دانست. پس در این آیه مشرکان به معناى خاص آن ـ که در
برابر اهل کتاب قرار دارند ـ مراد است. به علاوه براى مشرکان و اهل کتاب در قرآن
کریم احکام خاصى وضع شده است. به عبارتى هر حکمى که براى مشرک بیان
شده باشد، نمىتوان به هر کافر سرایت داد، مثلا اهل کتاب با پرداخت جزیه،
از امنیّت جانى و مالى در جامعه اسلامى برخوردار مىشوند، در حالى که قرارداد
ذمّه با مشرکان وجود ندارد، از این رو قاعدهاى که با اعتماد به آن بتوان هر حکمى را
از مشرک به کافر سرایت داد، در اختیار نداریم.
ثانیا: روشن نیست که آیه شریفه درصدد بیان نجاست ظاهرى مشرکان باشد،
همانگونه که عدهاى از مفسّران مانند «علامه طباطبائى»، و گروهى از فقها مانند
«شیخ انصارى» توجه دادهاند. پس این احتمال که آیه ناظر به پلید بودن آنان از
نظر اعتقاد و عقیده باشد، شایان توجه است، اگر آن را معنى ظاهر آیه ندانیم.
ثالثا: ندادن جواز ورود نجاست به مسجد، یک اصل ثابت شده در فقه
نیست، چرا که بر طبق شهادت شهید، از حدیثى به این مضمون که
«جنّبوا مساجدکم النجاسته» در مجموعه روایات، خبر و اثرى نیست، به علاوه فقها
نیز ملزم به دادن چنین فتوایى نبودهاند و ورود «سلسل البول» و «مستحاضه»
را به مسجد جایز مىشمارند و به طور کلى بزرگانى مانند «شهید اوّل»،
«محقق کرکى» و «شهید ثانى»، و عموم فقهاى اخیر ورود نجاسة غیر متعدیه را
به مسجد، بلااشکال مىدانند، مگر آنکه عنوان دیگرى مانند «هتک حرمت»
مانع شود.
«علاّمه حلّى»، چهار استدلال دیگر نیز براى ندادن جواز ورود کفار
به مساجد نقل کرده که هیچ یک خالى از نقد نیست زیرا «سید صاحب ریاض»،
پس از اشاره به آنها مىگوید: «لم اعرف فى شىء منها دلالته» از آن جمله
«علاّمه حلّى» مىگوید: «ممنوعیت ورود کفار به مسجد در صدر اسلام،
بین مسلمانان مشهور بوده است، زیرا وقتى «ابوموسى اشعرى» بر «عمر» وارد شد
و دفتر حساب کارهایش را همراه داشت، «عمر» از او خواست کاتبش را احضار کند
تا دفتر را بخواند، ولى «ابوموسى» جواب داد کاتب به مسجد وارد نمىشود،
عمر پرسید: «چرا؟» پاسخ داد: «چون مسیحى است.» «عمر» هم ساکت شد.
این جریان نشان مىدهد که ندادن جواز ورود آنان به مساجد در صدر اسلام،
مسئلهاى مسلم و مورد اتّفاق بوده است» در حالى که علاوه بر شواهد تاریخى
فراوانى که بر خلاف این استنتاج وجود دارد، این نقل تاریخى، بر جواز ورود دلالت
بهترى دارد، زیرا «ابوموسى» پاسخ نداد که: او نصرانى است و نباید وارد مسجد
شود. بلکه گفت: او به مسجد وارد نمىشود. «انّه لا یدخل المسجد» این تعبیر
گوایاى آن است که «نباید و نتوانستن» مطرح نبوده است، به عبارت دیگر وارد
نشدن یک شخص نصرانى ملازمهاى با حرمت ورود نصرانى به مسجد در شریعت
ما ندارد.
البته چنین مناقشاتى از دید عمیق فقها، مخفى نبوده است، ولى تنها نکتهاى
که مانع از فتوا به جواز شده است، ادعاى اجماع مسئله است، در حالى که چنین
ادعایى در کلمات اصحاب، بخصوص تا قرن دهم هجرى جایى ندارد، مثلاً
«شیخ طوسى» که در «خلاف» در بسیارى از موارد به اجماع تمسّک مىکند،
در اینجا ذکرى از اجماع به میان نمىآورد، بخصوص که وى در مقدمّه «خلاف»
تصریح کرده است که اگر در مسئله اجماع موجود باشد، ذکر مىکنم، از اینرو
مىتوان به «شیخ طوسى» نسبت داد که وى ندادن جواز را اجماعى نمىدانسته
است، همچنین در تفسیر تبیان نیز تنها به ذکر فتواى اکتفا کرده است و نیز در
بسیارى از متون فقهى قدما، مسئله مطرح نشده است، لذا «ادعاى اجماع»
در کلمات بزرگان دیده نمىشود، حداکثر این است که صاحب ریاض مىگوید:
«ظاهر هم الاجماع» و اینکه به «شهید ثانى»، نسبت داده شده که وى مسئله را
اجماعى مىداند با مراجعه به «مسالک» بطلان آن آشکار مىشود، با این
ملاحظه «آیة اللّه خویى» مىگوید:
«اثبات ندادن جواز ورود همه کفار به کلیه مساجد با آوردن
دلیل مشکل است».
و امّا روایاتى مانند:
«لیمنّعن احدکم مساجدکم یهودکم و نصاریکم وصبیانکم
و مجانینکم...».
را فقها و در کتب استدلالى خود شایسته ذکر نمىدانند اخیرا از سوى
«صاحب حدائق» استناد به آن شده است، نه سندى دارد و نه دلالت آن پذیرفتنى
است، بلکه خود به وجهى شاهد بر جواز ورود است، مثل جواز ورود براى
کودکان، مضافا که در استظهار از کلمه «یهودیانشان و مسیحیانشان» باید دقت کرد که
آیا مقصود اهلکتاباند یا گروهى از مسلمانان، که به واسطه برخى خصوصیات
و انحرافات، تنزیلاً «یهودى این است» نامیده شدهاند که در این روایت به ندادن
جواز ورود اهل کتاب ارتباطى نخواهد داشت.
ورود کفار به مساجد
مسئله ورود کفار به مساجد، از لحاظ تاریخى نیز شایان بررسى است،
زیرا اطلاع از سابقه تاریخى این موضوع، در کیفیت استنباط مؤثر است،
متأسفانه جاى این بررسى در بحثهاى فقهى خالى است.
شواهد متعدد تاریخى نشان مىدهد که در صدر اسلام، کفار به مسجد آمد
و شد داشتهاند، زیرا «وفود» نمایندگان قبایل گوناگون عرب، قبل از قبول اسلام در
مسجد به محضر پیامبر شرفیاب مىشدند. اعزام این «وفود» نه در آغاز بعثت
و دوران ضعف اسلام، بلکه عمدتا در اواخر عمر رسول خدا و سالهاى نهم و دهم
هجرت بوده است.
به نقل طبرى از «واقدى» در سال نهم هجرت، «وفد بنى تمیم» وارد مسجد
پیامبر شدند و آن حضرت را به شکل بى ادبانهاى صدا کردند، آیه:
« إِنَّ الَّذِینَ یُنَادُونَکَ مِنْ وَرَاءِ الْحُجُرَاتِ».
در باره رفتار جاهلانه این گروه نازل شده است، آنها پس از گفتگوى مفصّل
با رسول خدا، مسلمان شدند.
همچنین بهنقل مؤرخان، «ضیمامبنثعلبه»،ازطرف طایفه «بنى سعد بن بکر»
به مدینه آمد و وارد مسجد پیامبر شد، رسول خدا در جمع اصحاب خود بود،
«ضیمام» پرسید: کدام یک از شما «محمد» است؟ پیامبر خود را معرفى کرد
و به سؤالات او پاسخ گفت «ضیمام بن ثعلبه»، در پایان اسلام اختیار کرد.
نمایندگان مسیحیان «نجران» نیز در سال دهم هجرت، در پاسخ به دعوت
رسول خدا، به مدینه آمده و در مسجد به پیامبر وارد شدند. آنان 60 تن از دانایان
و هوشمندان «نجران» بودند که براى بررسى دلایل نبوّت حضرت از طرف قوم
خود، مأموریّت یافته بودند. این گروه با لباسهاى فاخر و ابریشمى و انگشترهاى
طلا، در مسجد، حضرت را ملاقات کرند، رسول خدا، از وضع لباس و تزیى آنها
ناخشنود شدند و آثار این ناخشنودى در چهره حضرت نمایان شد. مسیحیان پس از
آنکه از حضرت على علت این ناخشنودى را سؤال کردند و به آن پى بردند،
جامههاى خود را تغییر دادند و بدون زیورآلات مجددا داخل مسجد شدند و مورد
احترام رسول خدا قرار گرفتند، در همین ملاقات آنان از پیامبر اجازه گرفتند و نماز
و مراسم عبادى خود را در حالى که رو به مشرق ایستاده بودند، انجام دادند.
مذاکرات این گروه مسیحى با رسول خدا در مسجد، در نهایت به ماجراى «مباهله»
انجامید «وفد» کند نیز 60 تن بودند که در مسجد با رسول خدا ملاقات کردند.
آیا براى قضاوت درباره جواز یا ندادن جواز ورود کفار به مساجد،
مىتوان این شواهد فراوان تاریخى را به طور کلى نادیده گرفت؟
علاوه بر این که «مسجد النبى»، پایگاه حکومت حضرت و مرکز مراجعات
عامه بوده است، که البته در آن عصر، در مدینه و اطراف آن، غیر مسلمانان نیز
زندگى مىکردند و بناچار براى نیازهاى اجتماعى و دولتى خود به مسجد رفت
و آمد داشتهاند، چرا که رتق و فتق امور اجتماعى، از قبیل قضاوت و فصل
خصومت در مسجد انجام گرفته است. «شیخ طوسى» مىنویسد:
«لاخلاف ان النّبى کان یقضى فى المسجد».
آیا اهل کتاب نمىباید براى فصل خصومت به محکمه ـ مسجد ـ مراجعه
کنند؟ در زمان حضرت على علیهالسلام نیز وضع به همین منوال بوده است. «ابن ادریس»
مىگوید:
«لاخلاف انّ امیرالمؤمنین کان یقضى فى المسجد الجامع
فى الکوفه و دکة القضا معروفة الى الیوم».
همچنین نباید فراموش کرد در دهههاى اول اسلام، که تازه صیت این شرع
انور در جهان بلند شده بود،از اطراف و اکناف، پیوسته افرادى به مدینه مىآمدند
تا درباره آیین جدید به تحقیق بپردازند، این مراجعات بخصوص با فتوحات خلفا
پس از وفات رسول خدا شدّت یافت، پژوهشگرانى که به قصد تفحّص از اسلام
به مرکز دولت اسلامى مىآمدند، معمولاً به مسجد وارد مىشدند تا سؤالات خود
را با مسلمانان و بخصوص با رهبر آنان در میان بگذارند.
در متون گوناگون روایى شیعه مانند «عیون اخبار الرضا» کمال الدین
«احتجاج»، «خصال» و «غیبة نعمانى»، نقل شده است.
روزى عمر در مسجد بود، فردى وارد شد و گفت: من از علماى یهودم،
اگر به سؤالاتم جواب دهى، مسلمان مىشوم و اگر مىخواهى مرا به داناتر از خود
راهنمایى کن. خلیفه با اشاره به على بن ابیطالب گفت: «به سراغ او برو»،
عالم یهودى سؤالات متعددى در مسجد با امیرالمؤمنین در میان گذاشت
و حضرت پاسخ داد.
و نیز در روایات آمده است که بعد از ارتحال پیامبر صلىاللهعلیهوآله، یکى از
شخصیتهاى یهودى وارد مدینه شد و شهر را خالى دید، مردم همه در مسجد
بودند، او نیز به مسجد آمد تا سؤالات خود را مطرح سازد، حاضران او را متوجه
«ابىبکر» کردند، ولى خلیفه او را به امیرالمؤمنین رجوع داد.
در همان زمان گروهى از مردم روم به مدینه آمدند و یکى از راهبان مسیحى
نیز آنان را همراهى مىکرد. آنها وارد مسجد شده در مجلس ابوبکر حاضر شدند؛
پس از سخنان مقدماتى، راهب به خلیفه گفت: «و اللّه لا أفتح مالم تؤمنى من
سطوتک و سطوة اصحابک» و خلیفه به او اطمینان داد براى طرح مطالب
و پرسشهاى خود در امنیت کامل قرار دارد و در نهایت چون از پاسخ به او عاجز
ماندند، «سلمان فارسى» به سراغ حضرت على علیهالسلام رفت و امام علیهالسلام را براى
پاسخگویى به او حاضر کرد... وى در نهایت اسلام را پذیرفت.
در زمان خلیفه دوّم نیز اسقفى از «نجران»، براى پرداخت جزیه به مدینه آمد،
خلیفه او را به اسلام دعوت کرد و پرسید: شما که پهنه بهشت را آسمانها و زمین
مىدانید «جنة عرضها السموات و الارض» پس چه جایى براى جهنم باقى
مىماند؟، خلیفه ساکت ماند. حضرت على علیهالسلام جلوى مسجد بود، از او خواستند
که به مسجد بیاید و پاسخ اسقف را بگوید.
با توجه به این موارد متعدد گفتهاند: حضرت على علیهالسلام، در زمان شیخین زیاد
به مسجد مىرفت تا به سؤالات دانشمندانى که از گوشه و کنار مىآمدند،
پاسخ گوید و گاه اصحاب خاص خود مثل «سلمان» و «ابوذر» را به مسجد
مىفرستاد تا مراقب باشند و افراد تازه وارد را دریابند تا مبادا کسى با آنها مواجه
شود که از عهده پاسخ به سؤالاتشان برنیاید؛ آنان به مسجد مىآمدند، تا در موقع
نیاز حضرت را خبر کنند.
نتیجه آنکه، مسجد پایگاه اسلام است، در این پایگاه همان گونه که مسلمانان
به سلاح علم و تقوا مجهز مىشوند، درهاى مسجد براى ورود افرادحق طلب دیگر
که در صدد یافتن راه هدایت و دستیابى به جرعههاى زلال معرفت بودهاند، باز بوده
است، چه، مسلمانان نیز از کسانى که مسجد مىآمدند تا با این مکتب جدید آشنا
شوند، ابهامات خود را برطرف مىکردند و پاسخهایى براى سؤالات خود
مىیافتند و هرگز آن را بى احترامى و یا هتک حرمت مسجد تلقى نمىکردند.
مهمتر آنکه، پیروان ادیان دیگر، براى طرح سؤالات خود که در مسجد انجام
مىگرفت، از آزادى و امنیّت کامل برخوردار بودند و آزادانه مسائل خود را مطرح
مىکردند و مردم و دولتمردان هم تعرضى نمىکردند، حتى این آزادى در مواردى
که شخص خلیفه را در بنبست قرار مىداد و او را از پاسخ دادن عاجز مىساخت،
براى افراد جامعه وجود داشت و دستگاه خلافت در برابر چنین سؤالاتى که قهرا
مشروعیت حکومت و شایستگى حاکمان را دچار تردید مىکرد،
تحمل و خویشتندارى خویش را حفظ مىکرد.
محدودیت طبقاتى
از آنجا که مسجد خانه خدا و براى مردم است، هرگز نمىتواند رنگ طبقه
اجتماعى خاصى به خود بگیرد و تحت سلطه کسى درآید، چرا که همه افراد
طبقات جامعه به صورت یکسان به آن تعلق دارند. لذا هر گاه مسجد به شکل پایگاه
طبقاتى درآید، در واقع از مسیر خود خارج شده است.
البته زراندوزان، سرمایه داران و تکاثرطلبان، پیوسته تلاش دارند تا مسجد را
در قبضه خود نگاه دارند، زیرا خلق و خوى زیادهطلبى و تکبّرشان اجازه نمىدهد
که در هیچ اجتماعى، در ردیف دیگران قرار بگیرند، آنان پیوسته مىخواهند
نظرشان یگانه معیار عمل باشد، از این رو وقتى اعیان و اشراف با مسجد سر و کار
پیدا مىکنند، چنین توقعاتى دارند:
امام مسجد و دیگر کارگزاران او مطیع آنان و مانند انگشترى در دستشان
باشند. برنامههاى مسجد با نظر آنان تدوین و اجرا شود.
هر بخشى از مسجد که مىتواند امتیازى داشته باشد، مثل صف اوّل
جماعت و یا صدر مجلس، به آنان اختصاص یابد.
همیشه و در همه جا نام آنان مطرح و از خدماتشان تقدیر و تجلیل شود.
به موازات این توقعات، برایشان تحملناپذیر است که طبقات محروم در
مسجد مداخلهاى کنند، ایشان حضور دیگران را تنها براى پرشدن مسجد
مىپسندند، به شرط آنکه امام جماعت به آنان اعتنایى نکند و نام آنان در جایى
مطرح نشود.
در صدر اسلام «مؤلفة قلوبهم» که با همان خصلتهاى جاهلى و خلق
و خوى اشرافى گرى وارد اجتماعات اسلامى و مساجد شدند و عنایت خاص
پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله را به ضعفا و محرومان تماشا کردند، زبان اعتراض گشودند
و درصدد آن برآمدند تا پیامبر را از محرومان جدا کنند و خود در کنار حضرت قرار
گیرند، «امین الاسلام طبرسى» در تفسیر خود مىنویسد:
عدهاى از «مؤلفة قلوبهم» به نزد پیامبر آمدند، از حضرت درخواست کردند
که ایشان در بالاى مجلس بنشیند و فقیران و خرقهپوشانى مانند «سلمان»، «ابوذر»،
«صهیب» و «عمار» و «خباب» را از خود دور کند، تا آنان در کنار پیامبر باشند،
زیرا حضور این افراد و مجالست آنان با رسول خدا، مانع از شرکت ایشان در محضر
پیامبر و همنشینى با حضرت مىشد، با مطرح شدن این درخواست، آیه 28
سوره کهف نازل شد که:
« وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِىِّ
یُرِیدُونَ وَجْهَهُ وَلاَ تَعْدُ عَیْنَاکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا
وَلاَ تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَکَانَ أَمْرُهُ فُرُطا ».
«شکیبا ساز خویش را با آنان که پروردگار خود را صبح
و بامداد مىخوانند و رضاى او را مىطلبند و یک لحظه از آنان
چشم مپوش که به زینتهاى دنیا مایل شوى و هرگز با آنانکه
دلهایشان را از یاد خود غافل کردهایم و تابع هواى نفس خود
شدند و به تبه کارى پرداختند، متابعت مکن».
با نزول این آیه پیامبر درصدد پیدا کردن مستضعفانى که خداوند آنان را
ستوده بود، برآمد، و آنها را در مسجد در حالى که مشغول ذکر و عبادت بودند،
یافت. پیامبر فرمود:
«سپاس خداوند را که پیش از رسیدن أجلم مرا به همراهى
با شما فرمان داد، من در زندگى و مرگ با شمایم».
همین مفسّر بزرگ در ذیل آیه 52 نیز از سوره انعام مىنویسد:
گروهى از «مؤلفة قلوبهم» به نزد پیامبر آمدند و آن حضرت را در میان «بلال»،
«صهیب»، «خباب» و گروهى دیگر از محرومان دیدند، آنان ضمن تحقیر
و بىاعتنایى به همنشینان رسول خدا گفتند، اى پیامبر، اینان را از خود دور کن
تا ما با تو باشیم، زیرا نمایندگان اقوام گوناگون عرب به اینجا مىآیند و باعث
شرمندگى است که ما را با بردگان در کنار یکدیگر ببینند، البته وقتى ما رفتیم
مىتوانى دوباره آنان را به مجلس خود راه دهى به سبب این پیشنهاد،
خداوند فرمود:
« وَلاَ تَطْرُدْ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِىِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ
مَا عَلَیْکَ مِنْ حِسَابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ وَ مَا مِنْ حِسَابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْءٍ
فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنْ الظَّالِمِینَ ».
به این وسیله حق تعالى، رسول اکرم را از قبول پیشنهاد آنان بر حذر داشت
و با اخطارى شدید اللحن این عمل را ظلم و ستم دانست.
ارباب مکنت و صاحبان زر و زور به قدرى روحیه مستکبرى دارند که تا وقتى
مسجد و محضر رسول خدا را منحصرا در قبضه خود نگیرند و تا زمانى که
رسول خدا را در انحصار خود نبینند، حاضر به شرکت در مجلس آن حضرت
و همنشینى با وى نیستند!! پر واضح است که چنین عناصرى وقتى به سراغ
امام جماعت معمولى بروند، از او چه توقعاتى دارند و چگونه برخورد مىکنند؟
حسّ زیادهطلبى و سلطهجویى آنان ایجاب مىکند که همه بله قربانگوى
آنان و ابزارى در دست ایشان باشند. قدرتطلبى آنان، به شکل برخوردهاى توام
با تحکّم در برابر امام مسجد و خلق خدا، بروز مىکند؛ طبیعى است با چنین
سلطهاى، امام مسجد هرگز نمىتواند استقلال رأى داشته باشد تا با تدبیر خویش
اداره کند، بلکه پیوسته باید نگاهش به زبان آنان باشد، هر چه را آنان پسندند
بگوید، هر که را آنان مىپسندند دعوت کند و در مسائل سیاسى مطابق میل آنان
نظر دهد و نه جز آن.
جلوه دیگر، برترى جویىها و قدرتطلبىهاى شیطانى، به امتیازات قومى
و قبیلهاى مربوط مىشود، مثلاً خلیفه دوم چون در خصوص به برترى قوم عرب
حساسیت خاص داشت، دستور داد هرگز عجمها امام جماعت عربها نشوند
و تا عرب در جماعت حضور دارند، صف اوّل به آنها اختصاص یابد و عجمها در
صف اوّل قرار نگیرند.
مسجد هر چند واحد اجتماعى کوچک است، ولى سمبل یک جامعه
اسلامى و نمونه عینى حاکمیّت ارزشهاى اسلامى است، لذا تحقق ارزشهایى از
قبیل: تقوا، علم، جهاد، برادرى و مساوات و عدالت، باید از مسجد آغاز شود
و این سهم تنها در صورتى عملى است که امام جماعت از بند قارونها و قطبهاى
اقتصادى آزاد باشد. آن کس که خود طوق رقیّت به گردن دارد، چگونه مىتواند
فضایى آزاد براى رشد و پرورش افراد باشخصیت و عزیز به وجود آورد؟
تعالیم اسلامى به امام مسجد مىآموزد که روى گردانان از برادرى و مواسات
اسلامى، «عباد الدینار»اند و چنین افرادى، هرگز از «عباد الرّحمن» نخواهند بود؛
به تعبیر شیخ صدوق، دینارپرستان که مورد لعن پیامبر قرار گرفتهاند،
همان کسانىاند که زکات مال خود را نمىدهند و از مواسات با برادران خود بخل
مىورزند، آنان سرسپردگى به پول را به سرسپردگى در پیشگاه حق تعالى ترجیح
دادهاند.
از آنجا که سودجویى و منفعتطلبى، ذهن و فکر سرمایه داران را فراگرفته
است، اگر به مسجد هم بیایند، آن را شعبهاى از محل کسب خود در مىآورند
و در مسجد هم فکر و ذکرى غیر از دنیا ندارند.
امام صادق علیهالسلام مىفرماید:
«در آخرالزمان گروهى به مساجد مىآیند و در آن حلقه
مىزنند که «ذکر»شان دنیا و محبت آن است، شما با آنان
همنشین نشوید، و البته خدا هم نیازى به آنان ندارد».
شاید آنانى که در برابر این گروه، تعظیم مىکنند و ایشان را درصدر مسجد
مورد احترام قرار مىدهند، بر این باورند که دین خدا نیاز به آنان دارد.
مصیبت بزرگتر، وقتى است که عالم دین، در تعلیم مسائل دینى طرح
معارف، به این گروه گرایش داشته باشد و تنها آنان را لایق درک مطالب بداند.
«برخى از عالمان، علم را براى ثروتمندان و اشراف مطرح مىکنند
و محرومان را لایق معارف نمىدانند، چنین عالمایى، در طبقه سوم جهنماند».
در حالى که عالم ربّانى که از سرچشمه معارف اهل بیت سیراب شده است
در ادعیه خود، مناجات امام سجاد علیهالسلام را تکرار مىکند که:
«بار خدایا مرا از این گمان که ناداران، پست و ثروتمندان
با فضیلت اند، ایمن نگهدار».
«و اعصمنى من ان اظنّ بذى عدم خساسه اواظن بصاحب
ثروة فضلاً».
و چون چنین «ظن و گمانى را» «خطرى» مىبیند که باید خود را از آن،
ایمن: «ساخت لذا علاوه بر دعا، پیوسته مراقبت و هوشیارى دارد که مبادا به این
پرتگاه نزدیک و صاحبان ثروت را داراى امتیاز و برترى بداند، در نتیجه این اندیشه
در زندگى اش پدیدار مىشود که صاحبان سرمایه، برترى ندارند و رفتارش با این
طبقه، به گونهاى است که این پیام را به دیگران انتقال مىدهد که: من درباره
ثروتمندان گمان فضیلت ندارم».
محدودیت سیاسى
با تعریفى که اسلام از مسجد عرضه مىکند، مسجد نمىتواند پایگاه سیاسى
«یک حزب» باشد. مسجد از یک سو به «خدا» و از سوى دیگر به «مردم» تعلق دارد،
از این رو نباید زیر سیطره یک باند سیاسى قرار بگیرد و از آن به صورت مرکز
فعالیتهاى تشکیلات گروهى، استفاده شود.
به علاوه گروهها و احزاب، معمولاً در جهت تجزیه امت و رو در رو قرار دادن
گرایشهاى مختلف عمل مىکنند و این خصلت اگر به مسجد سرایت کند،
پایگاه وحدت و الفت را به محل اختلاف و تفرقه بدل مىسازد، یعنى همان
خصوصیتى که قرآن براى «مسجد ضرار» برشمرده است، «مسجدا ضرارا و کفرا
و تفریقا بین المؤمنین».
مسجد که پیوند و ارتباط مسلمانان را استحکام مىبخشد، باید به گونهاى
عمل کند که مسلمانان به دیده خانه خود، به آن بنگرند، لذا احزاب گوناگون،
هر چند بر اصول و مبانى اسلامى هم تشکیل شده باشد، نباید مسجد را به کنترل
خویش درآورند، زیرا این نکته را درباره دیگر مراکز اجتماع و تشکل امت اسلامى
نیز باید مراعات کرد و گرنه چنانکه نماز جمعه به سنگر دفاع از یک جریان سیاسى
تبدیل شود و تریبون آن در اختیار یک جناح قرار گیرد، طبعا هواداران جناحهاى
دیگر از آن فاصله خواهند گرفت.
اساسا اجتماعاتى که در برنامههاى اسلامى پیشبینى شده، از جماعت
گرفته تا جمعه و حج به منظور فرو ریختن این گونه مرزها و درهم شکستن این قبیل
اختلافات است؛ ایفاى نقش وحدت آفرینى مسجد در گرو آن است به صورت
پایگاهى فراجناحى در جامعه اسلامى، شناخته شود.
سیره پیشوایان معصوم نشان مىدهد که آنان حتى در اوج قدرت و حاکمیت
خود، مسجد را در قبضه حکومت قرار نمىدادند تا آنان که به نظام حاکم بىاعتنا
و یا مخالفاند، از حضور در مسجد منعى داشته باشند. سیره امیراالمؤمنین در برابر
مخالفان مانند خوارج چنان نبود که آنان از حضور در مسجد، حتى مسجدى که
خود حضرت، امامت آن را داشت، ممنوع باشد و حضور در مسجد به پیروان آن
حضرت اختصاص یابد، آنان نه تنها از سوى امام، بلکه از طرف شیفتگان ولایت نیز
کاملاً آزاد بودند، حتى اجازه داشتند که با کمال صراحت اعتراضات خود را در
محضر زمامدار مسلمین، مطرح سازند. آنها گاه پارافراتر مىگذشتند، زبان به اهانت
و ایذا مىگشودند، اما هم در برابر اهانت آنان اصحاب خویش را به خویشتندارى
فرا مىخواند، تا مبادا به سزاى جسارتشان کسى متعرض آنان شود؛ «شهید مطهرى»
وقتى با عنوان «دمکراسى على» به بحث مىپردازد، مىگوید:
«خوارج به مسجد مىآمدند و هنگام سخنرانى و خطا به حضرت على علیهالسلام
ایجاد مزاحمت مىکردند، روزى امیرالمؤمنین بر منبر بود، مردى آمد و سؤالى کرد:
على علیهالسلام بالبداهه پاسخ گفت، یکى از خارجىها، از بین مردم فریاد زد: «قاتله اللّه ما
افقهه» دیگران خواستند متعرضش شوند، امام على علیهالسلام فرمود: «رهایش کنید او
به من تنها دشنام داد».
خوارج در نمازجماعت به على علیهالسلام اقتدا نمىکردند، زیرا او را کافر
مىپنداشتند، به مسجد مىآمدند اما با على علیهالسلام نماز نمىگذاردند و احیانا او را
مىآزردند، على به نماز ایستاده بود، «ابن کوّا» این آیه را بلند به کنایه خواند:
« وَلَقَدْ أُوحِىَ إِلَیْکَ وَإِلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ»،
حضرت سکوت کرد تا آیه را تمام کند.
اینگونه برخورد آزاد منشانه از سوى حضرت، اختصاص به خوارج نداشت،
گروههایى دیگر نیز در مسجد براى طرح اندیشهها و افکار خود آزاد بودند،
هر چند این قبیل آزادىها گاه به سوء استفاده افراد نیز منجر مىشد تا آنجا که وقتى
امام علیهالسلام در مسجد فرمود: «سلّونى قبل ان تفقدونى»، فردى که قیافهاش شبیه
یهودیان عرب بود، از پاى منبر برخاست و گفت: «اى کسى که ندانسته ادعا دارى
و آنچه را نمىفهمى بر گردن گرفتهاى، مىپرسم، جواب بده». اصحاب حضرت
مىخواستند معترض شوند و تنبیهش کنند، ولى امام فرمود: «رهایش کنید که
با خشونت نمىتوان سخن حق را آشکار ساخت».
اشخاص و گروههاى قدرت طلب، چون به منافع آنى خود فکر مىکنند از
قربانى کردن قداست مسجد به پاى اهداف جناحى خود ابایى ندارند و تا آنجا پیش
مىروند که «خانه خدا»، به «دفتر گروهشان» تبدیل مىشود، ولى چنین رویّهاى
بالمآل به تضعیف پایگاه مسجد مىانجامد، زیرا گروههاى دیگر را به حساسیت
و موضعگیرى وا مىدارد و چنانچه قدرت مقابله داشته باشند، مسجد را میدان
تنازع و تاخت و تاز مىسازند و اگر خود را از مقابله با جناح حاکم عاجز ببینند،
به طور کلى از مسجد فاصله مىگیرند و یا مسجد دیگرى را براى فعالیتهاى
گروهى خود، برمىگزینند و البتّه چنین پیامدهایى به تقویت جایگاه مسجد
و تحکیم موقعیت آن در جامعه، صدمه اساسى وارد مىسازد، بخصوص اگر سلطه
سیاسى یک جناج به شکل هماهنگ و سازمان یافته و با نام تشکیلات، در مساجد
گوناگون انجام گیرد، آثار منفى آن بیشتر خواهد بود. از عوارض چنین رویّهاى،
دورى گزیدن علمایى متعهد و در عین حال مستقل از مسئولیت پذیرى در مساجد،
و بالا آمدن افراد سفله و کم مایه، بارى به هر جهت و بله قربان گو در قیومیت
بر مساجد است، که پیامدهاى این آفت، واضح است.
به طور کلى باید گفت: سرنوشت مساجد و هدایت و سامان دهى آنها باید
توسط مقام ولایت فقیه صورت گیرد و از هرگونه اعمال سلیقه خاص و باندبازى
و بدور نگه داشته شود تا به عنوان خانه خدا پایگاه خوبى براى خودسازى و ارتباط
بین مردم و رهبرى و مردم با مردم باشد.