بسم الله الرحمن الرحیم
شب سیزدهم محرم
ایجاد انگیزه[1]
امام حسین (ع) قبل از رسیدن به کربلا، در سرزمین «ثعلبیه» خیمهای دید که پیرزنى در آن بود. با پیرزن احوالپرسی کرد و شرححالش را جویا شد. پیرزن گفت: من با پسر و عروسم در اینجا ساکن هستیم و ما بر آیین نصرانیت میباشیم. او در ادامه گفت: ما در این بیابان در مضیقه بى آبى قرار داریم. امام (ع) با نیزه خود، قسمتى از خاک زمین را کنار زد، ناگهان آب بیرون آمد. زن تعجب کرد و مجذوب بزرگوارى امام (ع) شد. امام (ع) جریان مسافرتش را برایش بیان کرد و فرمود: «اگر پسرت آمد، به او بگو اگر میخواهد به کمک ما بیاید.»
وهب، این جوان پاکدل، وقتى آب خوشگوار را دید و از ماجرا مطلع شد، مجذوب امام (ع) گردید. با اینکه پنج روز (یا هفده روز) از عروسیاش نگذشته بود، همراه مادر و همسرش به خدمت امام (ع) رسید و بعد از مسلمان شدن عرض کرد: پیام شما را دریافتم و از این پس سرباز شما هستم. امام حسین (ع) از او تشکر کرد. آنگاه وهب همراه مادر و همسرش، با کاروان امام حسین (ع)، روانه سرزمین کربلا شدند.
در روز عاشورا مادر شجاع وهب، به او گفت: «به جاى شیرى که به تو دادم، دلم میخواهد جانت را در طبق اخلاص بگذارى و در خدمت امام حسین (ع) تا سر حد شهادت با دشمن جنگ کنی.» وهب پرسید: در مورد همسرم چه کنم؟ این مادر قهرمان این بار گفت: عزیزم! جمال همیشگى را به جمال چند روزه مفروش!
سخنان مادر، وهب را دگرگون کرد و او دیگر عاشق امام حسین (ع) شده بود.
همسر وهب نیز از گفتگوى شوهر، نورى بر قلبش تابید و گفت: هزاران جان من و تو، فداى امام حسین (ع) باد! ولى چون جهاد بر زنان نیست، من از تو یک تقاضا دارم. برویم نزد امام، در حضور ایشان با من تعهد کن که اگر در قیامت به بهشت رفتى، بدون من به بهشت نروى!
وهب قبول کرد و خدمت امام (ع) رفتند و تعهّد خود را اظهار نمود.
وهب در روز عاشورا به میدان رفت. گروهى از دشمنان تبهکار را کشت و به جایگاه خود برگشت و در حالى که خون از شمشیرش میچکید، نزد مادر آمد و گفت: از من خشنود شدى؟ مادر گفت: از تو خشنود نخواهم شد تا آنکه در پیشاپیش امام حسین (ع) کشته شوى!
وهب به میدان برگشت، همچنان جنگید تا به شهادت رسید. همسر وهب با سوز و گداز و حماسه، خود را به وهب رساند؛ در حالى که سخت بر ضد دشمن خونخوار فریاد میکشید. سرش روى سینه وهب بود که دشمن عمود آهنین بر فرقش زد و او نیز به شهادت رسید.
دشمن، ناجوانمردانه سر وهب را براى مادرش فرستاد تا دل او را بسوزاند! اما او سر جوانش را برداشت و بوسید و گفت: «سپاس خداوندى را که با شهادت تو در رکاب امام حسین (ع)، مرا روسفید کرد.» سپس غرشکنان برخاست و سر وهب را به سوى دشمن پرت کرد و گفت: «سرى را که براى دوست دادهایم، دیگر باز نمیستانیم.» سپس به خیمه آمد و ستون خیمه را برداشت و به جنگ دشمن شتافت و دو تن از دشمنان را کشت.
امام حسین (ع) او را به خیمه برگرداند و براى او دعا کرد و به او مژده بهشت داد. مادر وهب خوشحال شد و گفت: خدایا! امید بهشت را از من مگیر.[2]
متن و محتوا
مردان و زنان بزرگی هستند که در صحنه و پشت صحنه انقلاب عظیم عاشورا نقشآفرینی کردهاند. البته تاریخ بیشتر اسنادی از مردان موفق را به ما گزارش داده است؛ اما قطعاً پشت سر هر مرد موفق همسر فداکار، مادر صبور و با ایمانی وجود دارد که در پشت صحنه جریان است و عموماً نقش آنها در پیروزی آن انقلاب و مقابله با نفوذ دشمن مورد غفلت قرار گرفته است.
وهب و همسر و مادرش؛ زهیر بن قین و همسرش و بسیاری از مادران و همسران شهدای هشت سال دفاع مقدس، نمونهای از کسانی هستند که هم مرد و هم زن حماسهساز شدند و تاریخ گوشهای از رشادت آنها را برای ما به نمایش گذاشته است.
اما تاریخ گاهی از زنان انقلابی و عاشورائی سخن به میان میآورد، بدون اینکه از همسران آنان سخنی بگوید؛ زیرا رشادتها و فداکاریهای آنها اختصاص به شخصیت خود آنان دارد. حضرت زینب (س) یکی از این بانوان است. زینب (س) شخصیتی است که تندیس بصیرت، تجسم شجاعت و معنی کامل صبر و استقامت است او نه تنها، حضور هفت معصوم را درک کرده، بلکه امانتدار بار ولایت و امامت نیز گردیده است. کوتاهسخن اینکه: «فَإنّ فَضَایِلهَا وَفَوَاضِلهَا وَخَصَالِهَا وَجَلالَهَا وَعِلمهَا وَعَمَلهَا وَعِصمَتهَا وَعِفَتهَا وَنُورهَا وَضِیَائهَا وَشَرَفهَا وَبَهَائهَا تَالِیة اُمُهَا صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیهَا[3]؛ همانا فضائل و برتریهای او و خصلتهای جلالت قدر و علم و عمل و عصمت و عفت و نورانیت و روشنایی و شرف و زیباییاش همچون مادرش زهرا (س) است.»
حضرت زینب (س) شاگرد مکتب بصیرت آفرین صدیقه طاهره (س) و تربیتیافته آغوش نبوت و امامت است. مصیبتها و فتنهها پیدرپی او را آبدیده و همچون کوه استوار ساخت و از او شخصیتی آهنین آفریده است.
او در 5 سالگی برای مصیبت از دست دادن جد گرامیاش حضرت خاتمالانبیاء (ص) اشک ریخت و با چند ماه فاصله در شهادت مادرش زهرا (س) به سوگ نشست. مشاهده 25 سال غربت و تنهایی پدر و سپس دیدن فرق شکافته او در محراب مسجد کوفه، زینب کبری (س) را در کوران حوادث روزگار قرار داد.
مسمومیت و مظلومیت برادرش امام حسن (ع) صحیفه دیگری از بی مهریهای نامردمان را برای او رقم زد و در نهایت، خونینترین حماسه تاریخ را که کمترین مصیبتهای آن، شهادت برادران، فرزندان و برادر زاده های عزیز و گرامیاش بود را مشاهده کرد.
فتنه سقیفه، فتنه فدک، فتنه قتل عثمان، فتنه جمل، فتنه حکمیت، فتنه خوارج، فتنه ساباط و... همه و همه تجربههایی بود تا زینب کبری (س) را برای بزرگترین فتنه تاریخ مهیا سازد؛ و اگر بصیرت آفرینی حضرت زینب (س) نبود نه تنها موج بیداری اسلامی، کوفه، شام، مدینه و ... را فرا نمیگرفت که اسلام هم در کربلا میماند.
در واقع اگر نبود زینب کبری (س) کربلا در کربلا و مسلمانان در رؤیای دیانت خویش میمردند. موج بیداری اسلامی در طول تاریخ مدیون خطابهها و روشنگریهای زینب کبری (س) است. روشنگریهایی که تمامی ابعاد و زوایای گسترده فتنه را روشن ساخت و زمینه سقوط سلسله اموی را فراهم کرد. خطابهها و تذکارهایی که خطر پیروی از هوای نفس را گوشزد میکرد و بدعتهای جدید در دین را آشکار و بدعتگذاران را رسوا میساخت.
حضرت زینب (س) با تدبیر و دوراندیشی خود، الگویی از مدیرت در برابر دشمن را برای مردان و زنان آزادیخواه به نمایش گذاشته و در مسیر دشوار دشمنشناسی، به بهترین وجه بصیرت آفرینی کرده است.
در این فرصت صفحاتی از دفتر بصیرت آفرین این بانوی بزرگ انقلاب عاشورا را مورد دقت و بررسی قرار دهیم و الگوی مدیریتی مقابله با نفوذ را در سیره و سخن حضرت زینب (س) ترسیم مینماییم.
الگوی مدیریتی مقابله با نفوذ
خطبهها و خطابههای زینب (س) بلندترین فریاد تاریخ است که بشریت را به سوی زیباییها و ارزشها و فضیلتها رهنمون شده است. خطبههایی که همه نقشههای شوم یزیدیان را نقش بر آب کرد و همچون رعدوبرقی، روشنگر و کوبنده تمامی بافتههای سیوچند ساله بنیامیه را از بین برد؛ و موج بیداری اسلامی حاصل از آن، کاخ امویان را برای همیشه لرزاند و واژگون کرد و زمینه قیام «توابین»، قیام «حره»، شورش در «حجاز»، قیام در «عراق»، قیام «مختار بن ابی عبدالله ثقفی»، قیام «زید بن علی» را ایجاد کرد.
راز ماندگاری تأثیر خون شهیدان کربلا، در تلاش فرهنگی و ترسیم الگوی مدیریتی مقابله با نفوذ دشمن توسط عقیله بنیهاشم (س) نهفته است و شکی نیست که این الگوی اساسی برای همه زمانها و مکانهاست و امروز و هر روز به این روش زینبی نیازمندیم. در اینجا سه محور این الگوی مدیریتی را در سخن و سیره آن حضرت پی میگیریم.
الف) تسلیبخشی دلهای دوستان
حضرت زینب (س) پس از شهادت امام حسین (ع) و در طول دوران اسارت، پیوسته یاور غمدیدگان و پناه اسیران بود، از گودی قتلگاه تا کوچههای تنگ و تاریک کوفه، از مجلس ابن زیاد تا ستمکده یزید، در همه جا فرشته نجات اسرا بود و به شهید دادهها دلداری میداد. حضرت زینب (س) با بصیرت کامل، هرگز اجازه نداد رنج اسارت، اسیران را از پای درآورد و با تسلّیبخشی دلهای دوستان و اسیران، بزرگترین ضربه را بر یزید و یزیدیان زد و از جنایات آنان پرده برداشت.
آن بانوی بزرگوار حتی تسلیبخش دل امام سجاد (ع) بود؛ آنجا که فرمود: «لَا یَجْزَعَنَّکَ مَا تَرَى فَوَاللَّهِ إِنَّ ذَلِکَ لَعَهْدٌ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ إِلَى جَدِّکَ وَ أَبِیکَ وَ عَمِّکَ؛[4] [ای پسر برادر!] آنچه میبینی تو را بیتاب نسازد. به خدا سوگند! این عهد رسول خدا (ص) با جد، پدر و عمویت است.»
عقیله بنیهاشم (س) اوج تسلّیبخشی را در مجلس ابنزیاد، به نمایش گذاشت. آنگاه که آن ملعون با نیش زبانش به زخم زینب (س)، نمک میپاشد و برای آزردن او گفت: «کار خدا را با برادر و خانوادهات چگونه یافتی؟» او در واقع میخواهد بگوید: «دیدی خدا چه بلایی به سرتان آورد؟» زینب کبری (س) در پاسخ درنگ نمیکند و با آرامشی که از صبر و رضای قلبی او حکایت داشت فرمود: «مَا رَأیْتُ اِلَّا جَمِیلاً[5]؛ جز زیبایی چیزی ندیدم.» این کلام نورانی، پتک محکمی بر سر ابنزیاد بود که قدرت محاجه را از او گرفت و خون تازهای در رگهای همه دوستان جاری ساخت.
ب) تحقیر و سرزنش دشمنان
دومین گام از طرح الگوی مدیریتی مقابله با نفوذ دشمن در سیره و سخن حضرت زینب (س) تحقیر و سرزنش دشمنان است. خطابهایی که حضرت زینب (س) نسبت به یزیدیان دارد، نمونه عینی تحقیر دشمن است. برخی از این خطابها عبارتند از:
1. «پسر مرجانه»: حضرت زینب (س) در کاخ ابنزیاد، او را «پسر مرجانه»[6] میخواند که برای عبیدالله توهینآمیزترین و رسواکنندهترین القاب است که از نامشروع بودن وجود وی و بدنام بودن مادرش حکایت دارد و آنچنان ضربه بر پیکر لرزان عبیدالله میزند که تصمیم به قتل زینب (س) میگیرد.
2. «فرزند طُلَقا»: حضرت زینب (س) یزید را «فرزند طلقا» و در عبارتی «طلقاء خبیثه»[7] خطاب فرمود که اشاره به داستان فتح مکه است، زیرا پیامبر اسلام (ص) بزرگان مکه را که ابوسفیان، جد یزید هم از آنها بود، بخشید و آزاد کرد و فرمود: «اِذْهَبُوا فَاَنْتُمْ الطُلَقَا.»[8]
3. «دشمن خدا و پسر دشمن خدا»: حضرت زینب (س) در کاخ یزید اینگونه بر سر او فریاد میزند: «یزید! ای «دشمن خدا و پسر دشمن خدا!» سوگند به خدا! تو در دیده من ارزش آن را نداری که سرزنشت کنم و کوچکتر از آن هستی که تحقیرت نمایم، اما چه کنم اشک در دیدگان، حلقهزده و آه در سینه زبانه میکشد. پس از آنکه حسین کشته شد و حزب شیطان، ما را از کوفه به بارگاه حزب بیخردان آورد تا با شکستن حرمت خاندان پیغمبر، پاداش خود را از بیتالمال مسلمانان بگیرد، پس از آنکه دست آن دژخیمان به خون ما رنگین و دهانشان از پاره گوشتهای ما آکنده شده است، پس از آنکه گرگهای درنده بر کنار آن بدنهای پاکیزه جولان میدهند، توبیخ و سرزنش تو چه دردی را دوا میکند؟»[9]
ج) تحریک احساسات مردم
سومین گام از طرح الگوی مدیریتی مقابله با نفوذ دشمنان انقلاب عاشورا در سیره و سخن حضرت زینب (س) تحریک احساسات مردم است. این راهکار زینبی (س) از طرق مختلفی صورت گرفته است:
1.«خطابه و سخنرانی»: وقتی کاروان اسیران، به کوفه رسید، زنان، مردان و کودکان کوفه همه به خیابانها آمده بودند تا اسیران را به تماشا بنشینند. حضرت زینب (س) با زیباترین کلمات و جملات و با شجاعتی بینظیر و علیوار بر مسند خطابه ایستاد: «حمد و سپاس، مخصوص خداوند است و درود بر پدرم محمد و اهلبیت پاک و برگزیده او باد! ای مردم کوفه! مردم مکار خیانتکار! هرگز دیدههایتان از اشک تهی مباد! هرگز نالههایتان از سینه بریده نشود! شما مانند زنی هستید که یکباره تمام رشتههای خود را پاره میکرد. نه پیمان شما ارجی دارد و نه سوگند شما، اعتباری! ... چه بد توشهای برای آن جهان آماده کردید؛ خشم خدا و عذاب دوزخ! گریه میکنید؟ آری به خدا گریه کنید که سزاوار گریستنید! بیش بگریید و کم بخندید! با چنین ننگی که برای خود خریدید، چرا نگریید؟ ننگی که با هیچ آبی شسته نخواهد شد. چه ننگی بدتر از کشتن پسر پیغمبر و سید جوانان بهشت؟»[10]
حضرت با این بیانات، افکار و احساسات مردم را در اختیار گرفت و سخنان او کاملاً صحنه را تغییر داد تا آنجا که صدای مردم کوفه به گریه بلند شده بود. زنان موهای خود را افشان کرده بودند و خاک بر سر و روی خود میریختند و دستهای خود را به دهان میگزیدند.
2.«گریه و فغان و برپایی مجالس عزاداری و سوگواری»: از جمله کارهای مدبرانه حضرت، برگزاری مجالس سوگواری و عزاداری در شام و مدینه و دستور وی مبنی بر سیاهپوش کردن محملها بود که فرمود: «محملها را سیاهپوش کنید تا مردم بدانند که ما در مصیبت و عزاداری برای کشته شدن فرزندان زهرا (س) هستیم.»[11]
هر چند اینگونه امور از نظر دشمنان، ساده و بیارزش بود، ولی در حقیقت، همین کارها، زمینه موج بیداری اسلامی شد و توانست کاخ یزیدیان را متزلزل کند. مدتی که آن بانوی بزرگوار در شام اقامت داشت در محلهای به نام «دار الحجارة» مراسم عزاداری برپا کرد و آنچنان نوحهسرایی و گریه و زاری میکرد که شرکتکنندگان در آن مراسم تصمیم گرفتند به خانه یزید هجوم برند و او را به قتل برسانند.[12]
همچنین آن بانوی ستمدیده را میبینیم که پس از تحمل آنهمه مصیبتها و رنجها به مدینه بازمیگردد و در شهر پیامبر و در خانه خود به سوگواری بر امام حسین (ع) و دیگر یاران او میپردازد. در این مراسم عزاداری، هر روز گروه گروه از زنان مدینه به خدمت آن حضرت آمده، ضمن تسلیت به ایشان، به ندبه و گریه میپردازند تا آنجا که بهتدریج، زنان قبایل و عشایر، تصمیم به خونخواهی شهدای کربلا میگیرند و قیام میکنند.[13]
گریز و روضه
بعد از شهادت امام حسین (ع)، حضرت زینب (س) به سرعت خود را به بدن خونین و پارهپاره برادر رساند و شیونکنان فرمود: «وَا اَخَاهُ، وَا سَیِّدَاهْ، وَا اَهْلَ بَیْتَاهْ! لَیْتَ السَّمَاءَ اَطْبَقَتْ عَلَی الْاَرْضِ، وَ لَیْتَ الْجِبَالَ تَدَکْدَکَتْ عَلَی السَّهْلِ؛[14] ای کاش آسمان بر زمین ویران میشد و ای کاش کوهها از هم میپاشیدند و به بیابانها میریختند.»
و زمانی که به پیشنهاد شمر لعین، کاروان اسیران را از کنار بدنهای قطعه قطعه شده شهیدان عبور میدادند و زینب (س) پیکر شهدا و بدن پارهپاره شده برادرش را دید، خم شد و بدن پارهپاره برادر را در آغوش گرفت و دهانش را روی حلقوم بریده برادر نهاد و بوسید.
میبوسید و میفرمود: «یَا اَخِی لَوْ خُیِّرْتُ بَیْنَ الرَّحِیلِ وَالْمُقَامِ عِنْدَکَ لَاَخْتَرْتُ الْمُقَامَ عِنْدَکَ وَلَوْ اَنَّ السَّبَاعَ تَأْکُلُ مِنْ لَحْمِی[15]؛ ای برادرم، اگر مرا بین سکونت در کنار تو و رفتن به مدینه مخیر میکردند، سکونت نزد تو را برمیگزیدم، گرچه درندگان بیابان، گوشت بدنم را بخورند.»
در برخی از مقاتل آمده: در این هنگام رو به مدینه کرد و فرمود: «وَا مُحَمَّدَاهُ، صَلَّی عَلَیْکَ مَلَائِکَةُ السَّمَاءِ. هَذَا حُسَیْنُ بِالْعَرَاءِ، مُرَمَّلُ بِالدِّمَاءِ، مُقَطَّعُ الْاَعْضَاءِ؛ فریاد! ای محمد که پیوسته درود فرشتگان آسمان تقدیم تو باد! اکنون این حسین است که به خون خود آغشته و اعضایش قطعه قطعه شده است.»
«وَا ثَکْلَاهُ، وَ بَنَاتُکَ سَبَایَا، اِلَی اللهِ الْمُشْتَکَی وَ اِلَی مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی وَ اِلَی عَلِیٍّ الْمُرْتَضَی وَ اِلَی فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ، وَاِلَی حَمْزَةَ سَیِّدِ الشُّهَدَاء؛ وای از این عزا و مصیبت! و اینها دختران تو هستند که اسیر شدهاند. از این ظلم و ستمها به خداوند و به خدمت محمد مصطفی و علی مرتضی و فاطمه زهرا و حمزه سید الشهداء (ع) شکایت میبرم.»
«وَا مُحَمَّدَاهُ، وَ هَذَا حُسَیْنُ بِالْعَرَاءِ، تَسْفِی عَلَیْهِ رِیحُ الصَّبَاءِ، قَتِیلُ اَوْلَادِ الْبَغَایَا، فریاد ای محمد! این حسین است که در گوشه بیابان افتاده و باد صبا بر او میوزد و او به دست زنازادگان کشته شده است.»
«وَا حُزْنَاهُ، وَا کَرْبَاهُ عَلَیْکَ یَا اَبَا عَبْدِ اللهِ، اَلْیَوْمَ مَاتَ جَدِّی رَسُولُ اللهِ؛ ای بسا حزن و اندوه من! امروز احساس میکنم که جد بزرگوارم احمد مختار از دنیا رحلت کرد.»
«یَا اَصْحَابَ مُحَمَّدٍ، هَؤُلَاءِ ذُرِّیَّةُ الْمُصْطَفَی یُسَاقُونَ سَوْقَ السَّبَایَا[16]؛ کجایید ای اصحاب محمد؟! اکنون ذریۀ مصطفی را به اسیری میبرند.»
تو سر نداری، من سرِ رفتن ندارم ماندی به رویِ خاک و عالم کربلا شد
بندِ دلم بودی و هر بندِ تن تو انگار جایِ گندم ری آسیا شد
بی دردسر سرگرم سر بود و نشست و آنقدر دست و پا زدی تا اینکه پا شد
یکبار بوسیدم گلویت را چگونه ... جایِ همان بوسه دوازده ضربه جا شد
زینب زمین خورده، ولی تو سنگ خوردی این زخمها از ضربههای بی هوا شد
آتش میان خیمه عباس افتاد دستی کنار معجر من بیحیا شد
تو سر نداری دخترت معجر ندارد یعنی بریدند و کشیدند و جدا شد
[2]. ریاحین الشریعه، ج 3، ص 300.
[3]. زینب کبری (س) عقیله بنیهاشم، ص ۸۴- ۸۳.
[4]. بحارالانوار، ج 45، ص 179.
[5]. اللهوف فی قتلی الطفوف، ص 68 و زینب کبری (س) من المهد الی اللحد، ص 348.
[6]. بحارالانوار، ج 45، ص 135.
[8]. فروغ ابدیت، چاپ بیست و هشتم، ص 338.
[9]. سیره پیشوایان، ص 204.
[10]. سیره پیشوایان، ص 190.
[11]. ریاحین الشریعة، ج 3، ص 197.
[12]. خصایص زینبیه (س)، ص 296.
[13]. حضرت زینب کبری (س)، ص 150.
[14]. بحارالانوار، ج 45، ص 53.
[15]. معالی السبطین فی اَحوال الحسن و الحسین (ع)، ج 2، ص 55.
[16]. کامل ابن اثیر، ج 4، ص 84.