قومی اسیر زلف پریشان ما
شدند
آن قدر عاشقیم که عشاق
روزگار
مبهوت اشتیاق گریبان ما
شدند
روح القدس شدیم و تمامی
شاعران
گرم غزل سرایی دیوان ما
شدند
یوسف شدیم و بهر تماشای
حال ما
صدها عزیز راهی زندان ما
شدند
آن قدر آمدیم و مسلمان او
شدیم
آن قدر آمدند و مسلمان ما
شدند
ما عاشقیم عاشق حیران
زینبیم
تکفیرمان کنید مسلمان
زینبیم
ما را نوشته اند برای گدا
شدن
سائل شدن، اسیر شدن،
مبتلا شدن
از آن طرف خلاصه دری باز
می شود
می ارزد انتظار به این
آشنا شدن
عشاق سنگ خورده ی دیوار
زینبیم
پس واجب است غرق تماشای
ما شدن
وقتی مسیر جای قدم های
زینب است
میلی نمی کنیم به جز خاک
پا شدن
اول طواف بعد منا پس چه
بهتر است
بعد از دمشق راهی کرب و
بلا شدن
ما را برای راز و نیاز
آفریده اند
"این کعبه را برای نماز
آفریده اند"1
این کیست که فرشته گلیم
آورش شده
بال و پر فرشته نخِ معجرش
شده
دیگر نیاز نیست به گهواره
بردنش
دست حسین بالش زیر سرش
شده
از این به بعد خانه ی
مولا چه دیدنی است
با زینبی که فاطمه ی
دیگرش شده
زهرا همان که امّ ابیهاش
گفته اند
زهرا همان که مادر
پیغمبرش شده
دیروز دختر وجنات خدیجه
بود
حالا خدیجه آمده و دخترش
شده
این گونه بود فاطمه شد
ریشهٔ بقا
این گونه بود فاطمه شد
امّ امّها
زینب طلوع بود ولی ابتدا
نداشت
زینب غروب بود ولی انتها
نداشت
زینب رسول بود ولی مصطفی
نشد
شهر نزول بود اگر چه حرا
نداشت
زینب اگر نبود کسی فاطمی
نبود
زینب اگر نبود کسی مرتضی
نداشت
زینب اگر نبود حسینی نمی
شدیم
زینب اگر نبود زمین کربلا
نداشت
زینب هر آن چه گفت تماماً
حسین بود
اصلاً به غیر نام حسین
اعتنا نداشت
زینب اگر نبود مسلمان
نداشتیم
باور کنید ذکر حسین جان
نداشتیم
جایی پریده است که پیدا
نمی شود
حتی عروج این همه بالا
نمی شود
دیدند صبح آمده اما در
آسمان
خورشید شهر فاطمه پیدا
نمی شود
یا ایها الرسول چرا آفتاب
صبح
در آسمان شهر تماشا نمی
شود
فرمود: زینب آینه ی روی
دخترم
آن که مقام بی حدش املا
نمی شود
چون بی نقاب آمده بیرون
حجره اش
امروز آفتاب هویدا نمی
شود