شب نوزدهم ماه مبارک رمضان،شب ضربت خوردن امیرمومنان(ع) در محراب مسجد کوفه،توسط عبدالرحمان بن ملجم مرادی لعنة الله علیه و مجروح شدن حضرت بود و دو روز بعد بیست و یکم ماه رمضان روز شهادت حضرت می باشد
مروری بر زندگی حضرت امام علی(ع)
بنابر
نقل مشهور حضرت علی(ع) در روز جمعه سیزده ماه رجب سال سی ام عام الفیل با
شکافته شدن معجزه وار دیوار کعبه در درون کعبه متولد شد.پدر حضرت ابوطالب و
مادرش فاطمه بنت اسد بن هاشم است.از این رو نسبت ان بزرگوار از هر دو سو
به هاشم میرسد.کنیه ی حضرت ابوالحسن و مشهورترین لقب او امیر المومنین است.
ده
سال فاصمه تولد علی(ع) با بعثت پیامبر اکرم(ص) فرصت خوبی برای رشد و تربیت
حضرت در دامان پیامبرخدا(ص) بود.حضرت امیر(ع) این سعادت را داشت که کودکی
خود را در کنار کامل ترین انسان بگذراند و شخصیت روحی و معنوی اش به دست
بزرگ ترین معمار انسانیت شکل گیرد.او سال ها تنها یار یار و همراه پیامبر
(ص) در غار حرا بود و پس از بعثت حضرت،نخستین کسی بود که به رسول خدا(ص)
ایمان اورد.خود ان حضرت در این زمینه میفرماید:من نخستین کسی بودم که به
دعوت پیامبر اکرم(ص) پاسخ گفتم و جز رسول خدا(ص) کسی بر من در نماز پیشی
نگرفت.
در اولین دعوت عمومی مردم به اسلام و در جریان دعوت خویشان او
تنها کسی بود که به خواست رسول خدا(ص) لبیک گفت و پیامبر با اشاره به
علی(ع) خطاب به بستگان خود فرمود: این ، برادر، وصی و جانشین من در میان
شما است، سخن او را بشنوید و از او پیروی کنید.در هنگام هجرت رسول خدا از
مکه به مدینه، با این که بیست و سه سال بیشتر نداشت، یکه و تنها جای پیامبر
خدا 6 خوابید و پس از آن، سه شبانه روز در مکه ماند تا امان تهای قریش را
که نزد پیامبر بود، به آ نها بازگرداند و آ نگاه کاروان بانوان بن یهاشم و
زنان مسلمان را به مدینه رهبری کرد و در قبا به پیامبر خدا که منتظر او
مانده بود پیوست تا با هم وارد مدینه شوند.
در سال اول هجرت، بهترین
هدیه اش از پیامبر خدا عقد اخوت حضرت با او بود و در سال دوم، بهترین هدیه
اش ازدواج با دختر گرامی پیامبر ، حضرت زهر ا ، بود. و ده سال اقامت او در
مدینه، سا لهای رشادت و حماس هآفرینی او در بدر و احد و خیبر و خندق و فتح
مکه بود و او در این سا لها مأموری تهای مهم و دشواری را انجام داد؛ مانند
جانشینی پیامبر در مدینه هنگام جنگ تبوک که هر لحظه احتمال توطئه داخلی
منافقین یا حمله خارجی مشرکین م یرفت، اعلان برائت از مشرکین در مکه، اجرای
سفر تاریخی به یمن و دعوت آنان به اسلام بدون جنگ و درگیری.
رابطه
نزدیک و تناتنگ حضرت امیر با پیامبر خدا سبب آگاهی عمیق و گسترده او از
وحی الهی و آشنایی کامل با احکام اسلامی گردید. او افزون بر آگاهی بر هم هی
اسباب سعادت انسانی، صاحب صفات و کمالات برجست های مانند: شجاعت، عبادت،
اخلاق و استواری در کارها بود که هم هی این فضائل، همراه با سابقه درخشان
او در یاری پیامبر اسلام موجب شد براساس دستور الهی رسول خدا ، پیش از رحلت
خود و پس از انجام مراسم حجة الوداع، در غدیر خم او را به جانشینی خود
منصوب نماید و با این کار بزرگ، دین امت را کمال بخشد؛ نعمت الهی رسالت
خویش را بر بندگان تمام نماید و اسلام عزیز را آیین پسندیده حق تعالی معرفی
نماید. رحلت رسول خدا و شهادت حضرت زهرا سخ تترین روزها و دردنا کترین
مصیب تها را برای حضرت امیر رقم زد. او به ناچار بیست و پنج سال، در حالی
که خار در چشم و استخوان در گلو داشت، صبر و تحمل کرد تا نهال تازه پا
گرفته اسلام خشکیده نشود و خط اسلام راستین، همراه معدود طرفداران واقع ی
آن، از بین نرود. او در چهار سال و نیم حکومت خود، معنویت و عدالت را بر
اساس تعالیم قرآن و الگوپذیری از سیره ی نبوی ، حاکمیت بخشید و از نابودی و
فراموشی اسلام واقعی و سنت نبوی جلوگیری کرد. اما جامعه و افراد خو کرده
به نظام انحراف یافته از مدینة النبی، به راحتی با او کنار نیامدند و
اعتراض ناکثین و قاسطین و مارقین، زمین هساز جن گهای س هگانه جمل، صفین و
نهروان شد و آسیب فراوانی حکومت عدل علوی وارد ساخت. مطالعه شش ماه پایانی
خلافت ظاهری امیرالمؤمنین و سخنان او در این مقطع، هر انسان منصف را به
گریه واخواهد داشت. انسان معصوم و صاحب علم بیکران الهی که از جامعه و
همراهانش خسته شده و دستوراتش اطاعت نم یشود، به جای استفاده از دان شاش،
تمسخر م یگردد و دعوتش برای دفع تجاوزهای معاویه به شهرهای مختلف بی پاسخ م
یماند تا آن جا که بلند بلند م یگرید و نام یاران خالص دیرینش را م یبرد و
آرزوی شهادت میکند.
سرانجام امیرمؤمنان چنان چه پیامبر وعده داده
بود، در ماه خدا و بهترین ش بها و بهترین مکانها، در خانه خدا و مسجد کوفه
با ضربت شق یترین أمُت ترور میشود و در شب قدر به ملاقات معبودش که بزر
گترین آرزویش بود، میرسد.
روزهای تنهایی علی و آرزوی شهادت
ماه های
پایانی عمر شریف حضرت امیر آن قدر ناگوار بود که حضرت با صراحت از خدای
خود آرزوی مرگ کرد و دیدار حق را محبو بترین خواسته خود دانست. خطب هها و
سخنان آخرین روزهای عمر حضرت بهترین گواه و شاهد حال و هوای سیاسی و
اجتماعی آن روزهای دشوار است؛ امام علی در خطب های در نکوهش یاران خود
فرمود: «خدا را ستایش م یکنم در هر امری که حکم کرد و هر کاری که مقدر نمود
و بر این که مرا مبتلا به شما کرد. ای گروهی که هر گاه فرمان دادم، اطاعت
نکردید و چون خواندم، پاسخ ندادید. اگر شما را مهلت دادند به لا فزنی
پرداختید و اگر به جنگ تان آمدند، سستی نشان دادید، و اگر مردم بر محور یک
پیشوا گرد آمدند، زخ مزبان زدید و اگر به سختی گرفتار شدید، باز پس رفتید.
دشمنانتان ب یپدر باد! با یار یتان و جهادتان در راه حق، منتظر چه
هستید؟
مرگ یا ذلت؟ به خدا سوگند، اگر روز مرگم فرا رسد که البته خواهد آمد
میان من و شما در حالی جدایی خواهد انداخت که از با شما بودن بیزارم و با
شما اندک و تنهایم!
خدا خیرتان دهد! آیا دینی نیست که شما را گرد آورد؟
یا غیرتی نیست که شما را آماده سازد؟ آیا شگفت نیست که معاویه، جفاکاران
فرومایه را فرا م یخواند و ب ی آن که کمک و بخششی به آنان کند،پیرو یاش م
یکنند، و من شما را که بازماندگان اسلام و باقی ماند هی مردم هستید با بخشش
و عطا و یاری فرا میخوانم، و شما از دور و بر من پراکنده م یشوید و با من
مخالفت م یکنید؟ از فرمان من نه خشنودی برم یآید، تا آن را بپسندید و نه
خشمی که بر محور آن جمع شوید.
محبو بترین چیزی که دیدارش کنم، در نظر من
مرگ است. قرآن را به شما آموخت هام و با برهان و دلیل بر شما حکم راند هام
و آن چه را نم یشناختید، یادتان دادم و آن چه در کامتان تلخ بود،
گوارایتان ساختم. اگر کور بود، م یدید. اگر خواب بود، بیدار م یگشت و چه
خدانشنا ساند قومی که پیشوایشان معاویه و
آموزگارشان پسر نابغه عمروعاص است.
ابوصالح
حنفی م یگوید: من علی را دیدم که خطبه م یخواند، در حالی که قرآن را بر
سر نهاده و حتی ورق آن را بر سرش دیدم که به هم م یریخت. فرمود: خدایا!
مردم مرا از حقی که در قرآن برایم بود، باز داشتند. پس آن چه در قرآن است،
مرا عطا کن. خدایا! من از اینان ناخرسند بودم و اینان از من.من اینان را
خسته کردم و آنان مرا و مرا بر آن چه جز خُلق و خوی و سرشت من است،
واداشتند که برایم بیسابقه بود. خدایا! بهتر از اینان را برای من جایگزین
کن و بدتر از مرا برای اینان. خدایا! دلهایشان را ذوب کن، هم چنان که نمک
در آب ذوب میشود.
حضرت امیر خطاب به کوفیان فرمود: ای کوفیان! برای
جهاد با معاویه و پیروانش آماده شوید. گفتند: ای امیرمؤمنان! مهلت بده تا
سرما بگذرد. فرمود: سوگند به خداوندی که دانه را شکافت و مردم را آفرید،
این گروه بر شما چیره خواهند شد، نه به آن دلیل که آنان از شما به حق
سزاوارترند، بلکه بدان جهت که آنان از معاویه پیروی م یکنند و شما مرا
نافرمانی م یکنید. به خدا سوگند، هم هی مل تها از ستم حاکمان بیم دارند و
من از ستم مردم خویش! مردانی از شما را به کار گماشتم، خیانت کردند و نیرنگ
زدند. برخی آن چه را از غنایم مسلمین به آ نها امانت سپردم، جمع کردند و
نزد معاویه فرستادند، و بعضی آ نها را به خان ههای خود بردند؛ همه از روی
سست گرفتن قرآن و گستاخی بر خدا بود، تا آن جا که اگر یکی از شما را بر بند
تازیان های امین قرار دهم، خیانت م یکند؛ مرا خسته کردید!
سپس دست خود
را به سمت آسمان گشود و چنین فرمود: خدایا! من از زندگی در میان این گروه
خسته شد هام و آرزوهایم گسسته است. دوست و هم نفسم یعنی مرگ را به من
ارزانی کن تا من از دست اینان بیاسایم و آنان از من آسوده شوند و پس از من
هرگز رستگار نخواهند شد.
پس از آن که گزار شهای پیاپی حکایت از آن داشت
که سربازان معاویه بر شهرها تسلط یافت هاند و دو کارگزار امام در یمن،
عبیدالله بن عباس و سعید بن نمران، مغلوب «بسر بن أرطات » شد هاند، و پس از
آن نزد علی بازگشتند. حضرت بر منبر ایستاد و فرمود: اینک جز کوفه نمانده
است که در اختیار من
است. ای کوفه! اگر تنها تو مانده باشی و گردبادهایت که م یوزد، پس زشت باد چهر هات!
سپس شعر شاعر را خواند که:
ای
عمرو! سوگند به جان پدر خوبت، که من / از این ظرف غذا، به چرب و چرک اندکی
رسیده ام سپس فرمود: خبر یافت هام که «بُسر » بر یمن وارد گشته است. به
یقین و سوگند به خدا چنین میپندارم که این قوم بر شما چیره شوند، به خاطر
وحدتی که بر باط لشان دارند و پراکندگی که شما در راه ح قتان
دارید، به
خاطر نافرمانی شما پیشوای ح قتان را و پیروی آنان پیشوای باط لشان را، به
خاطر امان تداری آنان و خیانت شما، به خاطر اصلا حگری آنان در شهرهایشان و
فساد انگیزی شما. من اگر یکی از شما را بر قدحی چوبین امین بشمارم، بیم آن
دارم که آن بند را برباید!
خدایا! اینان از من خسته شد هاند، من هم از
اینان به ستوه آمد هام. من از آنان دلتنگ شد هام و آنان از من. برای من
بهتر از اینان را جایگزین کن و اینان را به بدتر از من جایگزین بده. خدایا!
دلهایشان را آب کن، آن گونه که نمک در آب، ذوب میشود.
به خدا سوگند!
دوست داشتم به جای شما هزار سوار از فرزندان فراس بن غنم که در غیرت و
دلیری معروف بودند داشتم. و این شعر را در وصف بنی فراس خواند:
برای یاری اگر آنان را بخوانی / سوارانی چون ابرهای تابستان به سویت خواهند شتافت.
سپس از منبر فرمود آمد.
آخرین خطبه امام علی ؛ نوف بکالی م یگوید این خطبه را امیرمؤمنان در کوفه ایراد کرد.
در
حالی که بر روی سنگی ایستاده بود که «جعدة بن هبیره مخزومی » برای او
نهاد. بر تن او جب های پشمین بود و بند شمشیرش از پوست درخت خرما بود، در
پاهایش نیز کفشی از لیف خرما و پیشانی اش نیز از سجد هی بسیار هم چون پین
هی زانوی شتر بود.
امیرالمؤمنین از ستایش خدا و توصیف نشان ههای عظمت
او و سفارش به پروای از خدا و عبرت از گذشتگان، فرمود: ای مردم! من پندهایی
را که پیامبران به امته ای خویش میدادند، برایتان گستردم و آن چه را
جانشینان انبیاء به انس ا نهای پس از خود م یرساندند، به شما رساندم. با
تازیانه تأدیبم شما را ادب کردم، اما استوار نشدید و با بیم داد نها شما را
به راه حق کشاندم، اما همراه نگشتید. خدا خیرتان دهد! آیا پیشوایی جز من م
یخواهید که شما را به راه آورد و راهنماییتان کند؟ آگاه باشید که آن چه از
دنیا روی آورده بود، روی گردانده است و آن چه رو یگردان بود، روی آورده
است. بندگان خوب خدا، آهنگ کوچ کردند و دنیای ناپایدار اندک را به آخرت
پاینده و فراوان فروختند.مگر برادرانی که در صفین خو نهایشان ریخت و امروز
زنده نیستند، زیان کردند، تا غصه بخورند؟ به
خدا سوگند، خدا را دیدار
کردند. پروردگار هم به آنان پاداش کامل داد و پس از بیم، ایشان را در سرای
ایمنی جای داد. کجایند برادرانم، آنان که به راه افتادند و راه حق پیمودند؟
عمار کجاست؟ ابن تیهان کجاست؟ ذو الشهادتین کجاست؟ کجایند همانندهای آنان،
برادرانی که پیمان مرگ بستند و سرهای مطهرشان نزد فاجران برده شد؟
نوف
گوید: امام پس از این سخن، دست خود را بر محاسن خویش زد و بسیار گریست و
فرمود: دریغا بر آن برادران که قرآن را تلاوت و آن را استوار کردند؛ در واج
بهای قرآن اندیشه کردند و آنها را برپا داشتند؛ سنت را زنده کردند و بدعت
را میراندند، به جهاد فراخوانده شدند و پاسخ دادند و به رهبر اعتماد کردند و
از وی پیروی نمودند.
سپس با صدای بلند ندا داد: بندگان خدا، نبرد!
نبرد! آگاه باشید، من همین امروز لشگر م یآرایم. هر که میخواهد به سوی خدا
بکوچد، پس بیرون آید!
نوف گوید: برای حسین پرچمی برای فرماندهی ده هزار
نفر بست. قیس بن سعد را هم با ده هزار نفر تجهیز کرد. ابو ایوب انصاری را
هم سرکرده ی ده هزار نفر ساخت و برای دیگران هم تعدادی دیگر فراهم آورد. در
حالی که م یخواست به صفین برگردد، هنوز جمعه نشده بود که ابن ملجم ملعون
بر وی
ضربت زد. لشگرها برگشتند و ما هم چون گوسفندانی شدیم که چوپانشان را گم کرده باشند و گرگها از هر سو آ نها را بربایند!
این
سؤال برای همیشه در تاریخ خواهد بود که چرا امیرمؤمنان که با خواست و
حمایت گسترده ی مردم به حکومت رسید و خود نیز تمام شرایط لازم برای حاکم
اسلامی را دارا بود، پس از گذشت مدت کوتاهی از مردم خسته شد و چنان فاصل
های بین او و مردم ایجاد شد که او دیگر نتوانست اهداف الهی خود
را در جامع هی اسلامی تحقق بخشد و در ما ههای پایانی زندگی تنها ماند و از خدای خود آرزوی مرگ کرد؟!
خلاصه
جواب این است که مبانی حکومت و شیو هی رفتاری حضرت امیر در حکومت، شاخصه
ها و لوازمی داشت که تحقق آن در جامعه آن روز امکا نپذیر نبود. بیست و پنج
سال پس از پیامبر آن قدر مردم را از اهداف خداجویانه و رفتارهای عدالت محور
دور کرده بود که چند برابر آن زمان را نیاز داشت که سلیق هها و علاق ههای
آنان تغییر یابد و از شاخ ص دنیا محوری و خودخواهی، به سمت و سوی خداخواهی و
عدالت محوری تغییر مسیر دهد.
مهمترین تأثیر این دوران کوتاه این بود که
تاریخ طعم سیاست علوی را بچشد و مسیر حق از باطل و راه انبیاء و اولیاء از
مسیر شیطان و فاسقان جدا و متمایز گردد. اگرچه در عمل و عینیت جامعه،
مدینه فاضله نبوی و علوی، شرایط تحقق را نداشت، اما راه و مسیر برای ح
قجویان و عدالت طلبان برای همیشه روشن و هدایت کننده است.
برای توضیح بیشتر به چند عامل از عوامل تنهایی حضرت امیر اشاره م یشود:
عدالت محوری
تبعیض
در مال و جایگاه اجتماعی و بهر همند ساختن چهر ههای خاص از مزایا و بخشیدن
جایگاه عالی به برخی خواص، از اسباب مهم ایجاد فاصله طبقاتی بود که پس از
رحلت رسول خدا و خلفای سه گانه به وجود آمد.
حضرت امیر از روزهای اول
آغاز حکومت خود، به صراحت مبارزه خود با نابسامان ی به وجود آمده را اعلام
کرد، اما این اعلام سیاست صریح و جدی بر رفا هزدگان گران آمد و آنان که
جدایی و دوری از علی را نسبت به جدایی از رفاه و بهر ههای دنیایی خود آسا
نتر م یدیدند، به زودی مسیر خود را از حضرت جدا کردند.
پیامدهای این
سیاست بر حضرت امیر و یاران نزدیک او پنهان نبود؛ چنان چه برخی از آنان
مکرر از امیرمؤمنان خواستند از سیاست قطع امتیازات اقتصادی، به ویژه نسبت
به رؤسای قبایل و چهره های پرنفوذ سیاسی و اجتماعی روی گرداند و یا حداقل
این سیاست را برای مدتی کوتاه، عقب بیندازد؛ اما حضرت این پیشنهاد را در
تضاد با اهداف و آرما نهای حکومتی خود دانست و آن را نپذیرفت.
گفتگوی
مالک اشتر با امیرمؤمنان در این زمینه و جواب حضرت به او، به خوبی فضای آن
زمان و اصرار حضرت بر عدول نکردن از آرما نهایش را نشان میدهد.
در کتاب
الغارات آمده است: علی از فرار مردم به سوی معاویه، نزد مالک اشتر شکوه
کرد. اشتر گفت: ای امیرمؤمنان! ما با مردم جمل، با همراهی بصریان و کوفیان
جنگیدیم و رأی همه یکی بود، و پس از آن اختلاف کردند و دشمنی برپا داشتند،
نی تها سست شد و عدالت گم گردید. تو آنان را به عدالت م یخوانی و با حق، در
میانشان رفتار م یکنی و حق فرو افتادگان را از مهتران م یستانی و آنان نزد
تو بر فرو افتادگان برتری ندارند.
گروهی از آنان که با تو بودند، وقتی
به این امر مبتلا شدند، ناله سر دادند و از این عدالت اندوهناک گشتند.
اماهدیه های معاویه، نزد ثروتمندان و بزرگان بود، و جان مردم به سوی دنیا
پر کشید. کسانی که دل به دنیا نم یسپارند، اندک هستند و بسیاری از آ نها
کسانی هستند که حق را دور م یافکنند و با باطل همراهی م یکنند و دنیا را
ترجیح م یدهند. اگر بر آنان بذل و بخشش کنی، گردن های مردم به سوی تو کشیده
میشود و خیرخواه یشان را به سوی خود میکشانی و دوست یشان برایت خالص
میگردد. خداوند کارت را سامان دهد و دشمنت را نابود گرداند و جمعیت آنان را
پراکنده سازد و حیله ی ایشان را سست گرداند و کارهایشان را پراکنده کند،
که او به آن چه میکند داناست.
امیرمؤمنان در پاسخ او، پس از سپاس خدا فرمود:
اما
آن چه گفتی، رفتار و منش من بر پای هی عدالت است، خداوند به درستی م
یفرماید: «منَْ عَملَِ صالحِا فلَنِفَْسِهِ وَ منَْ أسَاءَ فعََلیَْها وَ
ما رَبکَُّ بظَِلامٍَّ للِعَْبید؛ هر که کار شایسته کند، به سود خود اوست؛
و هر که بدى کند، به زیان خود اوست، و پروردگار تو به بندگان ستمکار نیست.
» و من از این که در آن چه تو گفتی
کوتاهی کرده باشم، هراسا نترم.
اما
آن که بر زبان آوردی که حق بر آنان گران است و به این سبب از ما جدا شدند،
پس خداوند آگاه است که آنان از ستمِ به ما جدا نشدند و آ نگاه که از ما
کناره گرفتند، به عدالت فراخوانده نشدند، بلکه جز دنیای فانی را که گویا از
آن جدا شد هاند، نجستند و روز رستاخیز مورد بازخواست قرار گیرند که آیا
دنیا را طلب کردند یا برای خدا رفتار کردند.
اما داستان بذل و بخشش و
خریدن مردان که بر زبان راندی، به درستی که ما را توان آن نیست که از ثرو
تهای عمومی، به هر کسی بیش از حقش بپردازیم، که خداوند فرمود و سخنش حق
است: «کَمْ منِْ فئِةٍَ قلَیلةٍَ غَلبَتَْ فئِةًَ کَثیرَة بإِذِْنِ الله وَ
الله معََ الصَّابرِینَ؛ بسا گروهى اندک که بر گروهى بسیار، به اذن خدا
پیروز
شدند، و خداوند با شکیبایان است. » خداوند محمد را تنها برانگیخت و پس از
مدتی، اندکِ او را بسیار کرد و گروهش را پس از خواری عزیز گردانید. اگر
خدواند بخواهد، ما را برای کار بگمارد و دشوار یها را برایمان همواره
گرداند و سخت یها را آسان سازد. من اندیش هی تو را که خشنودی خدا در
آن است، پذیرا هستم و تو از امی نترین یاران من و مورد اعتمادترین آ نهایی و خیرخوا هترین و صاحب نظرترین آنان نزد من م یباشی.
هم چنین در کتاب الغارات از «ربیعه و عماره » روایت شده است:
گروهی
از یاران علی نزد او رفتند و گفتند: ای امیرمؤمنان! این ثرو تها را ببخش و
اشراف و بزرگان عرب و قریش را بر آزاد شد ههای غیرعرب برتری ده، و نیز آن
که را از مخالفت فراوانش هراس داری برتری ده.
ربیعه گوید: آنان این سخن را از آن رو گفتند که معاویه با آنان که به سویش م یرفتند، چنین میکرد.
علی
به آنان فرمود: آیا مرا فرمان م یدهید که پیروزی را با ستم بجویم؟ به خدا
سوگند، تا خورشید طلوع م یکند و ستار های در آسمان م یدرخشد، چنین نکنم. به
خدا سوگند، اگر این ثرو تها از آنِ من بود، به برابری میا نشان رفتار م
یکردم، چه رسد که ای نها اموال عمومی است.
تضاد خواستها
میان انگیزه
و هدف حضرت امیر از قدرت، با بسیاری از مردم شرکت کننده در خیزش برضدّ
عثمان تفاوت بنیادین وجود داشت. خیلی از نق شآفرینان آن حرکت مانند طلحه و
زبیر و ... در صدد بازگرداندن سیره و سنت نبوی نبودند و برای حاکمیت ارز
شهای اصیل اسلامی شمشیر نم یزدند، بلکه انحصارطلبی های حزبی و قبیل های
آنان را به ستوه آورد و به دنبال حل آن با حذف عثمان و بیعت با علی بودند.
اما هدف علی از پذیرش حاکمیت، بازگشت به سیره و سنّت نبوی و ارز شهای
فراموش شده اسلامی بود. او راه ح قمداری و ح قجویی را دنبال م یکرد و این
با منافع شخصی و دنیاطلبی دیگران همسویی نداشت؛ امیرالمؤمنین فرمود:
«لیَسَْ أمَرْیِ و أمَرُْکُمْ واَحِدا إنِیِّ أرُیِدُکُمْ و أنَتْمُْ
ترُیِدُوننَیِ نِألَفْسُِکُ م؛
خواست من و شما یکی نیست، من شما را برای خدا م یخواهم و شما مرا برای خود م یخواهید. »
لغزش و خیانت خواص
همیشه
افراد برجسته جامعه نقش تأثیرگذار در افکار عمومی داشته و دارند و بسیاری
از مردم آنان را معیار حق و باطل م یدانند. افراد شاخص و رؤسای قبایل در
زمان حضرت امیر چنین نقشی را ایفا م یکردند و در موارد زیادی این افراد
مانع جدی اجراء تصمیم های حضرت علی بودند. گاه میشد که مخالفت یک فرد با
تصمیم حضرت، مخالفت جمعی انبوه را به دنبال داشت و مانع اراده و حرکت حضرت م
یگردید. آن چه خواص را اسیر خود کرده بود، عبارت بود از خودخواه یها،
هواپرست یها و خود محور یها که وجود آنان را در بر گرفته بود و مانع همراهی
آنان با ح قطلبی و ح قمحوری حضرت امیر میگشت.
آنان علاوه بر دوری و جدایی از حضرت، به سمت مقابله و فتن هجویی روی آوردند و مبارز های رو در رو با علی را آغاز کردند.
حضرت
علی در هشدار به این امر فرمود: «ألََا إنَِّ أخَْوَفَ مَا أخََافُ
عَلیَْکُمْ إثنانِ: اتبِّاَعُ الهَْوَى، وَ طُولُ المْأََل؛ بیشترین چیزی
که بر شما از آن م یترسم، دو خصلت است: پیروی هوا و آرزوهای دور و دراز. » آ
نگاه حضرت تصریح م یکند که پدید آورند ه فتن ههای سیاسی، تفرقه و چند دستگ
یهای اجتماعی در جامعه اسلامی، خودخواه یها، و هواپرست یهاست: «إنِمََّا
بدَْءُ وُقوُعِ الفْتِنَِ أهَْوَاءٌ تتُبَّعَُ، وَ أحَْکَامٌ تبُتْدََعُ،
یخَُالفَُ فیِهاَ کِتاَبُ الله،ِ یتَوََلىَّ فیِهاَ
رِجَالٌ رِجَال؛
همان شروع فتن هها و بحرانها، هواهایی است که پیروی م یگردد، و دستورهایی
است که بدعت گذارده م یشوند و با حکم خداوند مخالفت میگردد و در آن فضا
مردانی، مردانی را به حکومت م یگمارند. »
شبهه جنگ با اهل قبله
حکومت
امام علی متأسفانه از اولین روزهای استقرارش درگیر جن گهای داخلی شد. جنگ
های پیش از آن، همه نبرد با کافران بود و از این جهت ابهام نداشت، اما حضرت
امیر برای خاموش کردن فتن هها و اصلاح امور مجبور به ستیز با مسلمانانی
بود که برخی از آنان سابق ههای درخشانی نیز در زمان
پیامبر داشتند.
از
این رو، جنگ با اهل قبله برای بعضی تن گنظران که توانایی تشخیص درست و
تصمی مگیری هوشمندانه را نداشتند، دشوار بود؛ افراد سرشناسی مانند: سعد بن
اب یوقاص، اسامة بن زید و عبدالله بن عمر از کسانی بودند که از همراهی با
امام علی سر باز زدند و وقتی حضرت از آنان دلیل همراهی نکردنشان را پرسید،
سعد بن اب یوقاص گفت: «من دوست ندارم برای این نبرد بیرون روم، تا مبادا
مؤمنی را بکشم. اگر به من شمشیری دهی که مؤمن را از کافر باز شناسد، به
همراه تو خواهم جنگید! » اسامه در جواب حضرت گفت: تو گرام یترین فرد نزد من
هستی، اما من با خدا عهد کرد هام که با اهل «لا إله إلاّ الله » جنگ نکنم.
عبدالله من عمر گفت: من از این گونه جنگ، آگاهی ندارم، و از تو م یخواهم
مرا نسبت به آن چه از آن آگاهی ندارم، وادار نکنی.
خود حضرت لازم هی
همراهی با او، در این میدان دشوار و آزمون سخت را، بینایی و شکیبایی و
آشنایی با جایگاه حق دانست: «وَ قدَْ فُتحَِ باَبُ الحَْرْبِ بیَْنکَُمْ وَ
بیَْنَ أهَْلِ القْبِلْةَِ وَ لَا یحَْمِلُ هَذَا العَْلمََ إلَِّا أهَْلُ
البْصََرِ وَ الصَّبرِْ وَ العِْلمِْ بمَِوَاضِعِ الحَْ ق؛ درِ نبرد میان
شما و اهل قبله گشوده شد، و این علمَ را برندارد مگر آن که بینا و شکیبا و
آگاه به جایگاه حق است. »
پیشگویی شهادت امام علی خبر دادن پیامبر از
شهادت حضرت امیر در روایات متعدد پیامبر خدا از آینده مسلمانان، پس از خود
و شهادت حضرت امیر ، خبر دادند؛موارد ذیل از جمله آ نهاست:
امام علی
فرمود: چون خدای تعالی این آیه را نازل کرد که «الم * أحََسِبَ الناَّسُ
أنَْ یُتْرَکُوا أنَْ یقَُولوُا آمَناَّ وَ هُمْ لا یُفْتنَُو ن؛ الف،
لام، میم * آیا مردم پنداشتند همین که گفتند ایمان آوردیم، رها میشوند و
آزمایش نم یشوند؟ » دانستم که تا پیامبر خدا 6 میان ماست، فتنه و آزمونی بر
ما نازل نم یشود. گفتم: ای پیامبر خدا! این فتن های که خداوند تو را از آن
آگاه کرده، چیست؟
فرمود: ای علی! امت من پس از من امتحان میشوند.
گفتم:
ای پیامبر خدا! مگر روز احد که برخی از مسلمانان به شهادت رسیدند و شهادت
نصیب من نشد و این بر من دشوار بود، به من نفرمودی که «مژده باد بر تو، که
شهادت از پی توست؟ »
به من فرمود: آری، چنین است، و آ نگاه صبر تو چگونه خواهد بود؟
گفتم:
ای پیامبر خدا! این از جاهای صبر نیست، بلکه از موارد مژده و سپاس است.
جابر روایت م یکند؛ پیامبر خدا به علی فرمود: تو مردی هستی که خلافت
خواهی یافت و تو کشته خواهی شد و این اشاره به محاسن و سر وی رنگین خواهد
شد.
فضالة بن أبی فضاله انصاری م یگوید: همراه پدرم به عیادت علی بن اب
یطالب رفتیم، در حالی که بیمار شده بود. پدرم به او گفت: چه چیز تو را در
این منزل نگه داشته است؟ اگر اجلت فرا رسد، جز بادی هنشینان جهینه کسی به
تو نخواهد رسید. بهتر است تو را به مدینه ببرند، که اگر مرگت فرا رسد یاران
تو عهد هدار کار تو گردند و بر تو نماز بخوانند.
علی فرمود: پیامبر خدا به من فرموده است که من نم یمیرم تا آن که به حکومت برسم. آنگاه محاسنم از خون سرم رنگین میشود.
عایشه
م یگوید: علی بن اب یطالب خدمت پیامبر آمد و اجاز هی ورود خواست، پیامبر
اذن نداد. بار دیگر اجازه خواست، پیامبر فرمود: ای علی! داخل شو. چون وارد
شد، پیامبر خدا به سوی او بلند شد، او را در آغوش گرفت و میان دو چشمش را
بوسید و فرمود: پدرم فدای شهید! پدرم فدای تنهایی شهید!.
خبر دادن حضرت
امیر از شهادت خود زید بن وهب م یگوید: علی نزد گروهی از خوارج اهل بصره
رفت. در جمع آنان مردی به نام «جعد بن بعجه » بود. به حضرت گفت: یا علی!
تقوا پیشه کن، که خواهی مرد.
علی فرمود: بلکه کشته خواهم شد. ضربتی بر
این، این را رنگین م یسازد؛ یعنی محاسنش از خون سرش عهدی حتمی است و تقدیری
مقدر شده است، و هر که دروغ بندد، ناکام و زیا نکار است.
عبدالله بن
سبع م یگوید: شنیدم علی بر فراز منبر م یگفت: آن شق یترین منتظر چیست؟
پیامبر خدا مرا خبر داده است که این، از خون این رنگین خواهد شد؛ اشاره به
محاسن و سرش کرد.
گفت: ای امیرمؤمنان! به ما خبر ده که کیست تا پی شتر
از آن سراغش رویم؟ فرمود: شما را به خداسوگند، مبادا مردی جز قاتل من به
خاطر من کشته شود!.
أصبغ بن نباته میگوید: به امیرمؤمنان گفتم: چرا خضاب نمیکنی، با آن که پیامبر خدا خضاب م یکرد؟
فرمود: منتظر بدبخ تترین امت هستم که محاسنم را از خون سرم رنگین کند، پس از عهدی حتمی که حبیبم پیامبر خدا به من خبر داده است.
امام
علی از سفر بازگشت؛ مردم به استقبال رفتند و او را به خاطر پیروزیش بر
خوارج تبریک میگفتند. وارد مسجد بزرگ کوفه شد. دو رکعت نماز در آن خواند؛
سپس به منبر رفت و خطب ه نیکویی ایراد کرد. آ نگاه رو به پسرش حسین 7 کرد و
فرمود: ای ابوعبدالله از این ماه ،ماه رمضانی که در آن بودند چقدر مانده
است؟
حسین گفت: هفده روز، ای امیرمؤمنان!
پس دست خود را بر محاسن
زد که آن روز سفید بود و فرمود: آ نگاه که شق یترین فردِ امت برانگیخته
شود، این را به خون رنگین خواهد کرد. سپس فرمود: «من بخشش بر او را م
یخواهم و او قتل مرا م یخواهد. برای دوست خودت، مرادی، عذرخواهی بیاور!
امام
علی فرمود: به یقین مرا مردی گمنام خواهد کشت، از تباری پست، به صورت
ترور، نه در میدان کارزار و نه در معرک هی مردان. وای بر مادرش، آن که شق
یترین انسان است، و آرزو میکند که وکاش مادرش به او باردار نشده بود! هلا،
که او و مردِ سرخ رنگ و بومِ قوم ثمودکشند ه ناق ه صالح هم وزنجیر و هم
بندند!.
ارشاد از اصبغ بن نباته روایت کرده: ابن ملجم به نزد
امیرمؤمنان آمد و جزو بیعت کنندگان با وی بیعت کرد. سپس برگشت که برود.
امیرمؤمنان صدایش کرد و از او پیمان مؤکد گرفت که نیرنگ نزند و پیمان
نشکند. او هم قول داد. او خواست برود. بار دوم امیرمؤمنان او را صدا زد و
از او عهد و پیمان محکم گرفت که نیرنگ نزند و پیمان نکشند. او هم قول داد.
خواست برود. برای سومین وبار امیرمؤمنان او را خواست و از او پیمان گرفت
که نیرنگ نزند و پیمان نشکند. ابن ملجم گفت: ای امیرمؤمنان! به خدا سوگند،
ندیدم که با کسی جز من این گونه رفتار کنی.
امیرمؤمنان با تمثل به شعر شاعر فرمود: من بخشش بر او م یخواهم و او قتل مرا م یخواهد / برای دوست خودت، مرادی، عذرخواهی بیاور!
توطئه برای ترور امام
ارشاد
از «ابومِخنف لوط بن یحیی و اسماعیل بن راشد و ابوهشام رفاعی و ابوعمرو
ثقفی و دیگران »نقل کرده است: گروهی از خوارج در مکه گردآمدند و دربار هی
زمامداران صحبت کردند و از آنان و رفتارشان با خوارج عی بجویی کردند. سپس
یادی از نهروانیان کرده، بر آنان رحمت فرستادند. یکی به دیگری گفت: کاش ما
جان خود را با خدا معامله کنیم، سراغ سران گمراهی برویم و غافلگیرانه آنان
را ترور کنیم و مردم و شهرها را از آنان آسوده کنیم و انتقام خون برادران
شهیدمان در نهروان را هم بگیریم. با هم عهد بستند که پس از پایان حج در پی
این کار روند. عبدالرحمان بن ملجم گفت: کشتن علی با من. بُرک بن عبدالله
تمیمی گفت: من هم معاویه را م یکشم. عمرو بن بکر تمیمی گفت: کشتن عمروعاص
هم به عهده من.
بر این مسأله با هم پیمان بستند و توافق کردند و قول
دادند که به عهد وفا کنند. وعده را برای ماه رمضان، شب نوزدهم گذاشتند و از
هم جدا شدند.
از آن دو یکی بر معاویه ضربه زد که به پایش خورد، اما
نمرد و او را گرفته و کشتند و دیگری سراغ عمروعاص رفت اما او بیمار بود و
دیگری را جای خود فرستاد و او را ضربه زد که او را نیز گرفته و کشتند.
ابن
ملجم وارد کوفه شد و همفکران خود از قبیله کنده را در آن جا دید و تصمیم
خود را از آنان پوشیده داشت تا چیزی از او فاش نشود. در کوفه به دیدار مردی
از همفکرانش از قبیله «تیم الرباب » رفت و نزد او با «قطام » دختر اخضر
برخورد کرد که امیرمؤمنان پدر و برادرش را در نهروان کشته بود.
«قطام »
از زیباترین زنان زمان خود بود. چون ابن ملجم او را دید شیفت هی او شد و از
او درخواست ازدواج کرد. قطام گفت: برای من چه مهری های معین میکنی؟ گفت:
هر چه تو بخواهی. گفت: من سه هزار درهم، یک غلام نوجوان، یک خدمتگزار و
کشتن علی بن ابیطالب را تعیین میکنم.
گفت: همه این ها را میپذیرم، ولی کشتن علی بن اب یطالب چگونه ممکن است؟
گفت:
او را غاف لگیرانه میکشی. اگر او را کشتی، دلم را آرام م یکنی و زندگی با
من برایت گوارا خواهد شد و اگر کشته شدی، پاداش الهی برایت از دنیا بهتر
است.
گفت: به خدا سوگند! من از این شهر گریزان بودم و از مردمش ایمن
نبودم و جز برای این خواسته که کشتن علی بن اب یطالب است به این شهر
نیامدم؛ پس خواست هات را م یپذیرم.
گفت: من در پی کسانی برای یاری و حمایت تو برای این کار خواهم بود.
آ نگاه قطام کسی را برای یاری ابن ملجم حاضر کرد و ابن ملجم نیز نزد «شیب بن بجره » رفت و او را برای همراهی خود راضی کرد.
آن
دو چند روزی را گذراندند و به همراه شخص دیگری، شب نوزدهم ماه رمضان سال
چهلم هجری، نزد قطام رفتند. قطام حریری طلبید و به سینه های آنان پیچید.
آنان شمشیرهایشان را حمایل کردند و رفتند و در مقابل دری که علی از آن جا
برای نماز وارد م یشد، نشستند.
ترور امام علی
عثمان بن مغیره گوید:
چون ماه رمضان فرا رسید، امیرمؤمنان یک شب نزد امام حسن افطار میکرد، یک
شب نزد امام حسین و یک شب نزد عبدالله بن جعفر ، و بیش از سه لقمه
نمیخورد.
شبی از ش بها در این باره از او پرسیدند؛ فرمود: م یخواهم وقتی
تقدیر الهی م یرسد، شکمم خالی باشد.یکی دو شب بیشتر نمانده است؛ پس در آخر
شب ترور شد.
اُمّ موسی م یگوید: شنیدم علی به دخترش امّ کلثوم فرمود:
«دخترم! فکر م یکنم که زمان اندکی با شما باشم. پرسید: چه طور پدرم؟ فرمود:
پیامبر خدا را در خواب دیدم که غبار از چهر هام میزدود و میفرمود: ای
علی! غصه مخور. آن چه بر عهده ات بود به سرانجام رساندی .»
سه روز نگذشت که آن ضربت بر او فرود آمد. ام کلثوم فریاد کشید. حضرت فرمود: دخترم! چنان مکن.
من پیامبر خدا را م یبینم که با دست خود به من اشاره م یکند: «ای علی! نزد من بیا. همانا آن چه پیش ماست، برایت بهتر است .»
حسن
بصری نقل م یکند: آن شب که امیرمؤمنان در سحرگاهش کشته شد، علی بیدار بود
و طبق عادتش برای نماز شب به مسجد نرفت. دخترش امّ کلثوم گفت: چرا خوابت
نم یبرد؟ فرمود: صبح که شود، من کشته م یشوم.
ابن نباح نزد حضرت آمد و
او را برای نماز خبر داد. حضرت اندکی رفت و دوباره برگشت. دخترش امّ کلثوم
گفت: به جعده بگو با مردم نماز بخواند. فرمود: باشد. به جعده بگویید نماز
بخواند. سپس فرمود: از اجل نم یتوان گریخت؛ پس به سوی مسجد بیرون شد.
نقل
شده آن شب علی بیدار بود. زیاد بیرون م یآمد و به آسمان نگاه م یکرد و م
یگفت: به خدا، نه دروغ گفت هام و نه به من دروغ گفت هاند. این همان شبی است
که به آن وعد هام داد هاند. سپس به رختخواب برم یگشت. چون سپیده زد،
کمربندش را بست و بیرون شد، در حالی که میگفت: کمربندت را برای مرگ محک
ببند / که مرگ تو را دیدار خواهد کرد. و از مرگ نترس و ب یتابی مکن / آن گه
که بر تو وارد شود.
چون به حیاط خانه بیرون شد، مرغابیان جلوی او آمدند
و به روی او بانگ برآوردند. آ نها را دور میکردند، حضرت فرمود: مرانیدشان
که نوح هگرند! سپس بیرون رفت و ضربت خورد. گفت هاند: حضرت امیر به سوی
مسجد بیرون شد. نتوانست درِ خان هاش را بگشاید. درِ خانه از شاخ ههای خرما
بود. آن را از جا کند و کناری گذاشت. کمربندش باز شد. آن را محکم بست، در
حالی که آن دو بیت پیشین را م یخواند.
امام حسن فرمود: ابن نبّاح مؤذّن، خدمت علی آمد و گفت: نماز! دست او را گرفتم. برخاست.
ابن
نباح از پیش رو و من از پشت سر او به راه افتادیم. چون از در بیرون شد،
نداد داد: ای مردم، نماز، نماز! کار هر روز او بود. بیرون م یآمد و تازیان
هاش در دستش بود و مردم را بیدار م یکرد. آن دو مرد با او روبرو شدند. برق
شمشیر را دیدم و شنیدم که کسی گفت: حکومت از آنِ خداست نه تو، ای علی؛ سپس
شمشیر
دومی را دیدم. شمشیر ابن ملجم برپیشانی تا فرق سر او فرود آمد و به مغز سر
رسید، اما شمشیر «ابن بجره » به سقف خورد. علی فرمود: این مرد، فرار
نکند!
مردم به طرف ابن ملجم دویدند و با سن گریزه بر او م یزدند و دشنامش م یدادند و فریاد م یکشیدند.
مردی از همْدان پایش را جلوی ساق او گرفت و مغیرة بن نوفل بن حارث هم به صورت او زد و او را بر زمین انداخت و او را نزد حسن آورد.
در
بحار الأنوار آمده است: چون امام علی ضربت را حس کرد، ننالید، صبر کرد و
به حساب خدا و اجر او گذاشت و به رو افتاد، و در حالی که کسی نزد او نبود،
میگفت: بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله! سپس فریاد کشید: ابن ملجم
مرا کشت. به خدای کعبه، این ملعون یهود یزاده مرا کشت، ای مردم!
ابن ملجم از دس تتان نگریزد... .
چون
مردم صدای ضجه را شنیدند، هر که در مسجد بود به سمت او دوید. همه چرخیدند و
از شدت و وحشت فاجعه، نم یدانستند کجا روند. دور علی را گرفتند. در حالی
که سرش را با پارچه م یبست و خون بر صورت و محاسنش جاری بود و محاسنش به
خونش رنگین شده بود، م یفرمود: این همان است
که خدا و پیامبرش وعده داده
بودند، و خدا و رسول راست گفتند... . مردم وارد مسجد جامع کوفه شدند. امام
حسن را دیدند که سر پدرش بر دامن اوست، خو نها را شسته و جای ضربت را
بسته، ولی هم چنان از آن خون بیرون م یزد و رنگ چهر هاش هر چه بیشتر سفید
متمایل به زرد م یشود، با گوش هی چشم به آسمان م ینگرد و زبانش به تسبیح
خدا و توحید او گویاست و م یگوید: از تو م یخواهیم، ای خدای بلند مرتبه
برتر! امام حسن سر او را بر دامن گرفت . دید که از هوش رفته است. در آن
لحظه به شدت گریست و شروع کرد به بوسیدن چهره و بین دو چشم و جایگاه سجده
پدرش. قطراتی از اشک دیدگانش بر صورت امیرمؤمنان چکید. دیدگان را گشود و
او را گریان دید. فرمود: پسرم! این گریه چیست؟ پسرم! از این روز به بعد، بر
پدرت نگران نباش. اینک این جدت محمد مصطفی است و اینها خدیجه و فاطمه و
حوریان بهشت یاند که همه حلقه زده و منتظر قدوم پدرت هستند. راحت و آسوده
باش و چشمت روشن
باد! دست از گریه بردار که صدای نال ه فرشتگان به آسمان
بلند است. فرزندم! بر پدرت بیتابی میکنی، در حالی که فردا پس از من مسموم و
مظلوم کشته خواهی شد و برادرت همین گونه با شمشیر کشته میشود و به جد و
پدر و مادرتان م یپیوندید؟ مدائنی نقل کرده: وقتی ضربت بر فرق حضرت خورد،
فرمود: به خدای کعبه سوگند، رستگار شدم!. محمد بن حنفیه گوید: پدرم علی
فرمود: مرا به محل نمازم در خان هام ببرید. او را به آن جا بردیم، در حالی
که بیمار بود و مردم در پیرامون او در غمی بزرگ، گریان و اندوهگین بودند،
به حدی که از شدت گریه و شیون در آستان هی مرگ قرار داشتند.
حوادث پس از ترور تا شهادت
سفارش نسبت به قاتل
پس
از ترور امام علی ابن ملجم را گرفته و نزد علی آوردند. فرمود: خوراکش را
خوب و بسترش را نرم کنید. اگر زنده ماندم، من صاحب اختیار خون خویشم، یا
عفو م یکنم یا قصاص، و اگر مُردم، او را به من ملحق کنید و تجاوز از حد
نکنید که خداوند تجاوزگران را دوست ندارد.
او از قاتل خویش احوالپرسی کرد و به اهل خانه م یفرمود: آیا برای اسیرتان غذا فرستادید؟
امام حسن ظرف شیری به حضرت امیر داد. اندکی از آن نوشید. سپس آن را از دهانش دور ساخت و فرمود: نزد اسیرتان ببرید.
سپس
به حسن فرمود: فرزندم! به حقی که بر تو دارم، قَسَمت م یدهم که آب و غذایش
را خوب قرار دهید و تا لحظه مرگ من، با او مدارا کنید. از آن چه خود م
یخوری و م ینوشی به او هم بخوران و بنوشان تا برتر از او باشی. در آن هنگام
شیر نزد ابن ملجم بردند و آن چه را امیرمؤمنان 7 درباره او گفته بود، به
او خبر دادند.
تاریخ طبری از اسماعیل بن راشد روایت کرده: علی فرمود: آن
مرد )ابن ملجم را بیاورید. او را نزد علی آوردند. سپس فرمود: ای دشمن خدا!
آیا به تو نیکی نکرده بودم؟ گفت: چرا.
فرمود: پس چه چیزی تو را بر این کار واداشت؟
گفت: چهل روز تیغ خود را تیز کردم و از خدا خواستم که با آن، بدترین خلقش کشته شود!
حضرت فرمود: جز این نم یبینم که با همین تیغ کشته م یشوی و تو را نم یبینم، جز این که از بدترین خلق خدایی.
وداع و وصیت
عمر
بن تمیم و عمرو بن اب یبکار گویند: چون علی ضربت خورد، همه پزشکان کوفه
را برای او گرد آوردند، هیچ کدام از آنان از اثیر بن عمرو بن هانی نسبت به
جراحت او داناتر نبود. او طبیب مداواگر
و صاحب کرسی بود و جراح تها را
درمان م یکرد. چون اثیر به زخم امیرمؤمنان نگاه کرد، ریه ی گرم گوسفندی
طلبید و از آن رگی بیرون کشید و آن را در شکاف زخم گذاشت، سپس بیرون آورد
که سفیدی مغز بر آن بود. گفت: ای امیرمؤمنان وصیت خود را بکن. ضربت دشمن
خدا به مغز سرت رسیده است.
محمد بن حنفیه م یگوید: چون شب بیست و یکم
شد و شب تاریک گشت، پدرم فرزندان و خانواده خود را جمع کرد و با آنان
خداحافظی نمود. سپس آب و غذا آوردیم، چیزی ننوشید. به ل بهایش نگاه کردیم
به ذکر خدا مشغول بود. پیشان یاش عرق م یکرد و او با دست خود آن را پاک م
یکرد. گفتم: پدر!میبینم که دست بر پیشانی میکشی.
فرمود: پسرم! از جدت
پیامبر خدا شنیدم که م یفرمود: هر گاه مرگ مؤمن فرا رسد و وفاتش نزدیک شود،
پیشان یاش عرق کند و مثل لؤلؤ تر و تازه م یشود و نال هاش آرام م یگیرد.
سپس
فرمود: ای ابوعبدالله! ای عون! سپس همه فرزندانش، کوچک و بزرگ را به اسم،
یکی پس از دیگری صدا زد. با همه خداحافظی م یکرد و م یفرمود: خداوند،
جانشین من بر شما خواهد بود. از شما خداحافظی م یکنم و آنان م یگریستند.
حسن گفت: پدر! چه چیز تو را به گفتن این سخنان واداشت؟
فرمود:
پسرم! یک شب پیش از این حادثه، جدت پیامبر خدا را در خواب دیدم. به او از
این خواری و آزاری که از امتش کشیدم، شکایت کردم. فرمود: نفرینشان کن.
گفتم: خداوندا! بدتر از مرا به جای من در میان آنان جایگزین کن و بهتر از
اینان را برای من برگزین. به من فرمود: خداوند دعایت را پذیرفت. سه روز
دیگر تو را پیش ما م یآورد. سه روز گذشته است. ای ابو محمد! و ای ابو
عبدالله! سفارش به نیکی میکنم. شما از منید و من از شمایم.
سپس فرمود: ای ابو محمد! ای ابو عبدالله! گویا م یبینم که از همین جا فتن هها بر شما سر بر میآورد.
پس صبر کنید تا خدا داوری کند که او بهترین داوران است.
سپس فرمود: ای ابو عبدالله! تو شهید این امتی. بر تو باد تقوای الهی و صبر بر آزمون خدا.
پس
ساعتی از هوش رفت و به هوش آمد و فرمود: این پیامبر خداست و عمویم حمزه و
برادرم جعفر و یاران پیامبر خدا و همه م یگویند: «برای آمدن نزد ما بشتاب.
ما مشتاق توایم. »
سپس چشمانش را به چهر ه هم ه خانواد هاش گرداند و
فرمود: از همه شما خداحافظی م یکنم. خدا همه شما را پشتیبانی و نگ هداری
کند. خداوند، جانشین من در میان شماست و در جانشین بودن، خداوند برایتان بس
است.
سپس فرمود: و علیکم السلام، ای فرشتگان الهی!
سپس این آیات را
خواند: «لمِِثْلِ هذا فلَیَْعْمَلِ العْاملُِونَ؛ پس براى چنین پاداش ى،
عمل کنندگان عمل کنند. « ؛» إنَِّ الله مَعَ الذَّینَ اتقََّوْا وَ
الذَّینَ هُمْ مُحْسِنُو ن؛ خداوند با کسانى است که پرهیزگاری داشتند و
آنان که نیکوکارند. »
و پیشان یاش عرق کرد، در حالی که بسیار ذکر
خدا م یگفت و پیوسته و بسیار خدا را یاد م یکرد و شهادتین م یگفت. سپس رو
به قبله شد، چشمانش را بست، دس تها و پاهایش را دراز کرد و گفت : «أشهد ان
لا اله الا الله وحده لا شرکی له و أشهد انّ محمدا عبده و رسوله ». سپس جان
داد.
. خا کسپاری امیرالمؤمنین
ام کلثوم دختر امام علی میگوید:
آخرین سخن پدرم به برادرانم این بود که فرمود: پسرانم! اگر مُردم، مرا غسل
دهید؛ سپس با برُدی که با آن پیامبر خدا و فاطمه را خشک کردید، مرا هم
خشک کنید؛ آ نگاه مرا حنوط کنید و در تابوتم قرار دهید؛ سپس منتظر بمانید
تا وقتی که جلوی تابوت بلند شد، شما عقب آن را بلند کنید.
ام کلثوم م
یگوید: من هم برای تش ییع جناز هی پدرم بیرون رفتم، تا آن که به منطق هی
پشتِ عزی رسیدیم، که جلویِ تابوت ایستاد و ما عقب آن را پا یین آوردیم. آ
نگاه حسن برُدی را که با آن پیامبر خدا و فاطمه را خشک کرده بودند، بیرون
آورد و امیرمؤمنان را با آن خشک کرد. آ نگاه کلنگ را گرفت و ضرب های زد.
قبری در میان ضریحی شکافته شد و ناگاه، قطعه ساجی پیدا شد که بر آن نوشته
شده بود: «به نام خداوند بخشنده مهربان، این قبری است که نوح پیامبر برای
علی، وصی پیامبر،هفتصد سال پیش از توفان آماده ساخته است. »
ام کلثوم
گفت: قبر شکافته شد. نم یدانم سرورم در زمین نهاده شد یا به آسمان برده شد؟
آ نگاه صدایی را شنیدم که چنین تسلی تمان م یگفت: «خداوند عزای شما را
دربار ه سرورتان و حجت خدا بر خلق، نیک گرداند! »
لوط بن یحیی از
اساتیدش روایت کرده: چون امیرمؤمنان به خاک سپرده شد، صعصعه بن صوحان کنار
قبر ایستاد، دست بر دلش نهاد و با دست دیگری خاک برم یداشت و بر سر خود م
یریخت. آ نگاه گفت: پدر و مادرم فدایت، ای امیرمؤمنان! سپس گفت: گوارایت
باد ای علی! پاک به دنیا آمدی، صبر تو نیرومند و جهاد تو عظیم بود و با فکر
خویش به پیروزی رسیدی و تجارتت سودآور بود. به دیدار آفریدگارت رفتی و
خداوند هم با بشارت تو را پذیرفت و فرشتگان تو را در برگرفتند. در جوار
پیامبر آرمیدی. خداوند هم با این جوار و همسایگی تو را کرامت بخشید. به
رتب ه برادرت مصطفی پیوستی و از جام او سرشار نوشیدی. از خدا م یخواهم که
بر ما منت نهد که پیرو تو باشیم و به سیر هی تو عمل کنیم و با دوستانت
دوستی کنیم و با دشمنانت دشمن باشیم و ما را در زمره دوستانت برانگیزد.
...
به خدا سوگند ، زندگان یات کلیدهای خیر و قف لهای شر بود و امروز که شهید
شدی، کلید بدی و قفل نیک یهاست. اگر مردم سخنت را م یپذیرفتند از بالا و
زیر پایشان از نعم تهای الهی م یخوردند، اما آنان دنیا را بر آخرت ترجیح
دادند. آ نگاه به شدت گریست و هم هی همراهانش را گریاند